به گزارش خبرنگار مهر، انتشارات آسمونریسمون به مدیریت حامد صالحی مدتی کوتاه است که پا به عرصه نشر گذاشته. این انتشارات با انتشارِ چهار کتاب: «تنِ سبزِ سلیمان»، «فاتحهای برای پاپ»، «تکههای مرتعش جاندار از ایران» و «پرونیرا» به دبیریِ آرش آذرپناه فعالیت خود را آغاز کرد. در برنامۀ این انتشارات سه عنوان در دست انتشار هم به چشم میخورد که به زودی به پیشخان میآید؛ کتابهای «نگاهِ مادر» و «شهرِ خون رنگ» هر دو ترجمۀ رامین مستقیم و کتاب «شهرِ یک داستان؛ بررسی یک سده داستان شهری در ایران».
اینجا اما به سراغ کتابِ «فاتحهای برای پاپ» نوشتۀ خانم فریبا حاجدایی رفتهایم. فریبا حاجدایی دانشآموختۀ ادبیاتانگلیسی است و کار خود را بهعنوان نویسنده با کتابِ: «با شیرینی وارد میشویم» آغاز کرد و با «تُرنج قالی» ادامه داد. از حاجدایی نقدِ فیلم، رمان و داستان نیز در مجلهها و هفتهنامه و روزنامههای معتبر منتشر شده است. او سالیانی نیز گردانندۀ تارنمای «دیباچه» بوده است. گفتوگو با حاج دایی در پیرامون کتاب «فاتحهای برای پاپ» را در ادامه خواهید خواند:
در کتاب اخیرتان «فاتحهای برای پاپ» مخاطب با داستانهایی اجتماعی مواجه است. اَمری که این روزها چندان در ادبیات بهاصطلاح آپارتمانی و خنثی شاهدش نیستیم این تعهد بهعنوانِ یک نویسنده از کجا سَرچشمه میگیرد؟
بسیاری از مردم کلمه «متعهد» را با سیاست تداعی و مربوط میکنند و نویسندهای را متعهد میدانند که برچسبِ عقیدهای به پیشانیاش خورده باشد. من اما به دو چیز متعهدم؛ خودم و ادبیات. و همیشه به این نکته توجه دارم که عقیده، فقط عقیده است. برای همین امکان تغییرش هم هست. به همین دلیل هیچگاه چیزی به نام عقیده را در بازده هنری خود دخالت نمیدهم. ولی چون به خود و وجدان خود پایبندم آزادیِ تخیل و رؤیا را، که بهطورِ قطع از طرف محیط و شرایط محیطی بر من وارد شده، نگه میدارم.
بسیاری از مردم کلمه «متعهد» را با سیاست تداعی و مربوط میکنند و نویسندهای را متعهد میدانند که برچسبِ عقیدهای به پیشانیاش خورده باشد. من اما به دو چیز متعهدم؛ خودم و ادبیاتمن شیفته برابری هستم اما برابری در نظرم به معنای یکشکل و یکسان شدن نیست. خدا را شکر که مردان با زنان، و مردان با مردان دیگر و زنان با زنان دیگر تفاوت دارند. در واقع جامعه اتحادی است از تضادهای مکمل که حاصلش فرهنگ و آفرینشی نو است. من کتاب زیاد خوانده و میخوانم. اصلاً عمرم در میان کتابها گذشته. آدم حساسی هم هستم و شاخکهای محیطیام هم به شدت کار میکند و پاسخگوی محیطم هستم. البته بگویم عنوان نویسنده حرفهای به من نمیبرازد. چون ساعت کار یا ساعت نوشتن ندارم. اما همیشه مینویسم؛ در ذهنم و در هرجا، خواه آشپزخانه باشد و خواه به هنگام رانندگی. با هر اتفاقی و در هر صبحِ نویی قطعاً تازه میشوم و عکسالعملی دیگرگونه نسبت به خود و محیطم خواهم داشت.
به نظر میآید آدمهای داستانهای این مجموعه تنها هستند. از مردِ گریسیِ «بنویس بیرونم کردند» گرفته تا شیرینِ «خانهای برای شیرین» و یا فریبایِ «یک دکتر رفتن ساده». دلیل این اَمر به انتخاب داستان برای این مجموعه برمیگردد یا به نوع نگاه شما به جامعه و پیرامونتان بستگی دارد؟
حتم داشته باشید ربطی به انتخاب داستان برای مجموعه ندارد. چون من به وحدت موضوعی در یک مجموعه داستان معتقد نیستم. نامش با خودش است؛ مجموعه داستان. و به نظرم این به معنای استقلال هر تک داستان است. البته داریم مجموعه داستانهایی که قرار است بهنوعی شبیه به نوول یا نوولا عمل کنند که آن مبحثش جداست. اما تنهایی آدمها. در داستانِ بنویس بیرونم کردند زندگی مردی را میخوانیم که دیگر میانسال هم نیست و دارد آرامآرام پا به دوران کهنسالی خود میگذارد.
داستان چگونه تعریف میشود؟ از زبان نویسندهای که مرد به او مراجعه کرده و خواسته به گوش دیگران برساند چه به او گذشته است. داستان دوصدایی است. صدای مرد و صدای نویسنده مستأصل که نمیداند توانسته صدا را منتقل کند یا نه! او نمیداند چقدر از ذهنیت خود را به داستان وارد کرده و اصلاً مطمئن نیست که بهقولِ مولوی چقدر از ظن خود یار مرد شده و چقدر تنهایی و بیکسی مرد را در تهرانی که نه برای دختران امن بوده و هست و نه پسران توانسته بیان کند. این داستان متأثرم میکند. چون قصۀ همه ما آدمهایی است که بدانیم و ندانیم لِه میکنیم و لِه میشویم.
من شیفته برابری هستم اما برابری در نظرم به معنای یکشکل و یکسان شدن نیست. خدا را شکر که مردان با زنان، و مردان با مردان دیگر و زنان با زنان دیگر تفاوت دارند. در واقع جامعه اتحادی است از تضادهای مکمل که حاصلش فرهنگ و آفرینشی نو استخانهای برای شیرین شرح ماجرای دختری است که از سوی خانواده و بهخصوص پدرِ بهزَعمِ دختر بی عرضهاش، هیچ پناهگاهی برای خودش متصور نیست. پس میرود داستان زندگی خودش را خود رقم بزند و در این جامعهُ سوداگر، خود سوداگر بزرگی از کار درمیآید. یک دکتر رفتن ساده داستانی چند مضمونی است. که یکی از مضمونهایش رفتار خودسرانه و پولکی منشیهای مطب دکترها قبلاً در داستانِ دختر از ایران از داستانهای مجموعه «با شیرینی وارد میشویم» تکرار شده. ولی قضایا فقط به این ختم نمیشود و بهتر است خواننده خودِ داستان را بخواند. فقط به اشاره بگویم که با نام خودم، در داستان حضور دارم و چهها که به خود نسبت ندادهام! مثلِ خودزنی مادری که گاهی آنقدر از دست فرزندش کلافه میشود که خود را، زدن که چه عرض کنم، میکوبد.
شما خیلی حرفهای و خونسرد توانستهاید در داستانهایی که گاه بسیار کوتاه هم هستند موقعیتهایی خاص خلق کنید. و شخصیتهای داستان را در آن موقعیت قرار دهید و منتظر واکنش آنها باشید. بدون آنکه در کنشها و واکنشهای آنها رَدپایِ شما بهعنوانِ نویسنده مشهود باشد و بدون اینکه قضاوت کنید مخاطب را به دیدن دعوت کنید. بهعنوانِ نمونه میتوان به دو داستانِ «قاتل زنجیرهای مورچهها» و «نان سنگک» اشاره کرد. چگونه توانستید بهاینمهم دست پیدا کنید؟
آدمها با دو نوع نگاه دنیا را نظاره میکنند: نگاه قضاوتگر و نگاه مشاهدهگر. گمان میکنم من از آدمهای نوع دوم هستم و همیشه در حال مشاهده هستم؛ بیهیچ قضاوتی. و طبیعی است که این خصوصیت در داستانهایم هم منعکس شود. قضاوت را اغلبِ مردم حق اولیه خود میدانند و فکر میکنند در این راه و روش و ساختارِ «رقابتی» ِ زندگی امروز، زندگی کردن بدون قضاوت ممکن نیست. حال آنکه حقیقت وجودیِ انسان از فرهنگ و عقیده و باورها و نفوذ سخت آنها بر روی یکایک افراد جداست، و اصلاً چیز دیگری است.
«بیجه» را احتمالاً به خاطر دارید؛ متهم اصلی جنایات پاکدشت در ماجرای قتل کودکان در اطراف تهران را میگویم. بیجه قبل از اعدام و به هنگام خروج از خودروی پلیس در محل اجرای حکم، از سوی کودکی که برادر یکی از مقتولان بود با چاقو زخمی میشود. شنیدید؟ یک کودک او را زخمی کرد. اینکه بیجه چه کرد و چرا بیجه شد یک مسئله است و اینکه ما چه کردهایم که کودکی، ولو به انتقام، چاقو به دست بگیرد مسئلهای دیگر؛ که اهمیت آن بههیچعنوان از اولی کمتر نیست. عکسها و فیلمهایی را که از اعدام در ملأعام هست یک بار دیگر نگاه کنید و ببینید چه تعداد کودک، سوار بر دوشِ پدرانشان تماشاگر صحنه اعدام هستند و لطفاً فقط برای یک لحظه هم شده با این کودکان به خانه برگردید و سعی کنید بفهمید بعد از ماجرا چه ممکن است در ذهن کودک بگذرد.
و داستان «نان سنگک» برمیگردد به مقوله منحوس تجاوز. اگر قضاوتگر بودم بیشتر از هر کس دیگری متجاوز را لعنت میکردم ولی خواستم ببینم و ببینید احتمالاتی را که در ذهن او گذشته چه بوده و چه چیز او را به اینجا کشانده تا دست بهاینعمل شنیع بزند. ناگفته نگذارم که تختهپرش این داستان در ذهن من مربوط به خبرِ روزنامهای بود که اتفاقی خواندم و چند سال قبل در یکی از شهرستانها رخ داده بود. شاگرد یک نانوایی به خوابگاه دختران دانشگاه آزاد رفت تا به یکی از دختران تجاوز به عنف کند.
بعضی از داستانها حالت روایی و سرگذشتی دارند. آیا از روایت بیرونی استفاده کردهاید؟
هم بلی و هم خیر. «بلی» چون ماده خام بیشتر داستانهای یک نویسنده از اطرافش گرفته میشود و میتواند شرح زندگی فردی از افراد دوروبَرش باشد و «نه» چون بهطور تماموکمال از یک یا چند فرد خاص گرفته نمیشود و هر آدم داستانی میتواند مجموع جامع مشخصات تمامی آدمهای مرده و زنده اطراف نویسنده را داشته باشد و به عبارتی از هریک کمی تا قسمتی را وام گرفته باشد. و البته به یاد داشته باشیم که همه اینها از ذهن نویسنده گذر کرده و خود رنگ و بوی دیگری را هم گرفته است. راستش من فکر میکنم هر اثری که انسان میآفریند نوعی مائده زمینی با چاشنی علم غیب است، و کتاب رویایی است که نویسنده، خواننده را در آن شرکت میدهد.
در داستانهای شما مخاطب هم با داستانهای خوبی از لحاظ ساختاری و ادبی طرف است و هم داستانها از لحاظ محتوای اجتماعی و انتقادی قابل توجهند. چگونه بهاینتعادل در داستان رسیدید؟
اینکه چطور بهقولِ شما بهاینتعادل رسیدم تا آنجا که میدانم دانسته و از سر آگاهی در لحظه نیست و لابد به ناخودآگاه من و زمان درازی برمیگردد که گذاشتهام تا به خودِ امر نوشتن برسم. زمانی اصلاً به نوشتن فکر نمیکردم ولی تا دلتان بخواهد میخواندم. یک روز دیدم در آنچه میخوانم همیشه چیزی کم است و بعد به اینجا رسیدم چطور است کمبودها را خودم برای خودم توی آن متنها اضافه کنم و بعد یواشیواش دیدم چیزهایی مینویسم کاملاً مستقل از متن اولیه و آهسته آهسته داستانهای خودم با پردازش و ویرایش خودم سَر بَرآوردند و من و داستانهایم شدیم اینکه الان هستیم.
شما در همین مجموعه از «مهندس سبیلو و زنش» گرفته که به مهاجرت میپردازد تا «بنویس بیرونم کردند» که بهنوعی به کودکان کار اختصاص دارد و باقی داستانها در هر کدام به «مسئله» ای پرداختهاید. آیا در باقی کارهاتان هم همین نگاه را دنبال کردهاید؟
منظورتان این است که از واقعیت بیرون از خودم الهام میگیرم؟ طبیعی است. کودکِ کار محروم است. کودکی، فرصت یادگیری، و حتی کرامت انسانی از او دریغ میشود و تضمینی برای رشد جسمی و روانیش هم نیست. این یک واقعیت بیرونی است. واقعیت بیرونی دیگر این است که مردم معمولاً به دلیل فقر، بیماری، مسائل سیاسی، کمبود غذا، بلایای طبیعی، جنگ، بیکاری و کمبودِ امنیت مهاجرت میکنند و گاهی هم برای امکانات بهداشتی بیشتر، آموزش بهتر، درآمد بیشتر، مسکن بهتر و آزادیهای سیاسی بهتر.
آدمها با دو نوع نگاه دنیا را نظاره میکنند: نگاه قضاوتگر و نگاه مشاهدهگر. گمان میکنم من از آدمهای نوع دوم هستم و همیشه در حال مشاهده هستم؛ بیهیچ قضاوتیدر جهان داستان اگر نویسندهای موفق عمل کند واقعیت بیرونی تبدیل به واقعیت داستانی میشود. جدای از تکنیکها و راهکارهایی که هر نویسندهای بهکار میگیرد تا بهاینمهم برسد، فرق اصلی این دو واقعیت برای من در این است که اغلب واقعیت بیرونی را بیچونوچرا میپذیریم و طبیعی میپنداریم و به خود میگوئیم چنین است رسم سرای درشت. ولی واقعیت داستانی اگر خوب پرورانده شود میتواند در ذهن خوانندهاش مبدل به عنصری مزاحم و قلقلک دهنده شود تا او وضع موجود را زیر سوال ببرد و از خود بپرسد یعنی نمیشد اوضاع جور دیگری باشد! داستان خوب داستانی است که پاسخ نمیدهد و سوال مطرح میکند و این جنم داستانی است که سعی در نوشتنش دارم.
برنامه خاصی برای نوشتن دارید؟
به نشستن و نوشتن هر روزی و زورکی اعتقادی ندارم. یا لااقل من آن آدم صبوری نیستم که از روی ساعت و تقویم آرام و صبور کارش را پیش میبرد. اساسِ کار من بر تب نوشتن است که وقتی میگیرد تا به انجامی نرسد و کار خلاقانهاش قوام نگیرد دست از سر صاحب اثر برنمیدارد.
کار دیگری در دست انتشار دارید؟
بگذارید کار که آمد خودش جار بزند: «آی آمدم.»
برچسبها: فاتحه ای برای پاپ
گفتگو با کاغذ اخبار
کاغذ اخبار: فریبا، انسان دغدغه اصلی توست. حتا جایی از تو خواندم که فمینیسم افراطی را رد می کنی و به فمینیست ها از دریچه نگاه انسانی نظر می اندازی. با این نگاه اگر جای دیگری در دنیا - غیر از تهران - زندگی می کردی چقدر درونمایه و شخصیت های داستان هایی که نوشته ای متفاوت می شدند؟ مراد از این سوال شناخت بیشتر نسبت به شخصیت های داستان های توست؛ این انسان هایی که ساخته ای متعلق به دنیای داستانی توست یا شخصیت هایی هستند که هویتشان را از اجتماع بیرونی تو وام گرفته اند و با تغییر اقلیم و اجتماع آدم دیگری می شوند؟
حاج دایی: شک نکنید که هم درونمایهً داستان ها متفاوت می شد و هم جنمِ آدم های داستان ها، چون طبیعی است در آن حال من آدم دیگری بودم با دغدغه ها و نگرش های کاملا متفاوت با فریبایی که هستم و می شناسید. نویسنده یا احساسات مختلفی را تجربه و به خواننده اش منتقل میکند و یا به سراغ موضوعات مختلفی می رود که از محیط زندگی و خوانده هایش سرچشمه گرفته اند و یا مانند من ملغمه ای از هر دو را در نوشته هایش دخیل می کند. خب با این توضیحات اگر حالا مرا از اینجا که هستم بردارید و مثلاً در کابل زمین بگذارید یا لندن، آمستردام و یا هر جای دیگر، بدیهی است من و نوشته ها و آدم های داستانی ام همه با هم با آنچه الان هستیم متفاوت خواهیم بود. فریبایِ فعلی انزواطلب، خودسر و تا حد زیادی نسبت به نوشتن و چاپ کردن ناامید است. او می داند خیلی از مردم مملکتش به نویسنده حرفه ای چپ چپ نگاه می کنند و کارش را تجملی می پندارند و از همین روی داشتن و خواندن کتاب اغلب آخرین گزینه شان است. فریبایی که این را می داند با آنکه عاشق کلمات است نه با شوق و نظم که تنها در لحظات غریب و نادر به نوشتن رو می آورد. برای این فریبا به گفته شکسپیر: «زندگی کمدی است برای کسی که فکر می کند و تراژدی است برای کسی که احساس می کند.» ناگفته نگذارم به رغم همه این هایی که برشمردم فریبا همچنان خواهد نوشت تا شاید با داستانهایش جهان ذهنی و باورهای آدمها را زیرسوال ببرد و به آنها شکی تحمیل یا شوکی وارد کند تا شاید به گفته چخوف پی ببرند که: «به طور بیشرمانه ای احمقانه و بی فکر زندگی می کنند.»
کاغذ اخبار: می دانم بیشتر از آنکه مقید به نوشتن باشی، به شهودی بودن در نوشتن معتقدی. دنیای داستانی تو چگونه شکل می گیرد و چگونه ثبت می شود؟
حاج دایی: اگر منظورتان این است که با دیدن چیزی، اتفاقی و یا خوانده ای به طور زنجیره ای ذهنم به گذشته یا آینده ای می رود، بله کم و بیش شهودی هستم. در من جهان واقع وجهان ذهنی روبروی هم قرار می گیرند و جهان داستانی ام از آن سر بیرون می آورد و خودی نشان میدهد؛ یعنی تصاویر بیشماری توی ذهنم رژه می رود و خودآگاه و ناخودآگاهم با هم دست به کار میشوند و تصاویر مناسب را گزینش میکنند و آرام آرام داستانم شکل خاص خودش را پیدا میکند.
کاغذ اخبار: تو مطبوعات را از نزدیک لمس کرده ای. هم سایت گردانی کرده ای و هم همسرت از مطبوعاتی های قابل است. دوست دارم بدانم مطبوعات چقدر روی داستان نویسی تو تأثیر داشته؟ وقتی تخیل را مبنای شخصیت سازی هایت میدانی چقدر از دنیای رئالیستی مطبوعات دور میافتی؟ تلفیقی بینشان رخ میدهد؟ یا تضادی غیرقابل انکار است که ردش را باید توی کارهایت بزنیم؟
حاج دایی: بی شکی روزنامهنگاری راه و رسم نوشتن را یادم داده و نسبت به حوادث اجتماعی حساسترم کرده است و باز هم بی شکی خلق داستان کمکی بوده تا نگرشی عمیق وهمهجانبه نگر نسبت به همه چیز پیدا کنم. این دو دنیا از هم جدا و به طرز عجیبی همپوشان هستند. جدا هستند چون در قالب خبرنگار آنگونه که دیده ام به خواننده منتقل میکنم و همپوشان چون منِ نویسنده با تخیل جزبه جز واقعه و تشخیصِ پرداخت روایی مناسب پيچيدگي و تناقضهای گوناگون هستی را در آن واقعه منعکس میکنم.
کاغذ اخبار: فریبا چرا به طور جدی سراغ ترجمه نرفتی؟ با توجه به اینکه هم رشته تحصیلیات میتواند به این شاخه مرتبط باشد و هم اینکه میدانم در خانواده ات شرایط این کار برای تو بیش از دیگران مهیاست؟
حاج دایی: به هزارویک دلیل به سراغ ترجمه نرفته ام. اول برای آنکه از پخته خواری بدم میآید و حس میکنم غلبه متون ترجمه داستانی بر تألیف، ما را پخته خوار کرده است. یعنی ما با مردمی در آن سوی جهان که حتی شاید رنجهای مشترکی هم با ما داشته باشند همسان پنداری کنیم و به تفاوت دو جامعه توجه نمیکنیم که این منجر به تقلید فکری و به عاریت گرفتن اندیشه میشود. لابد میگوئید ما بی نیاز از ادبیات جهان نیستیم ولی در این روزگار آخر چه سود از خواندن ترجمه های سر و دم بریده! آن هم وقتی میشود متن اصلی را به هر ترتیبی خواند و به متن قیچی نشده دست پیدا کرد. حال آنکه در میان کتابهای ترجمه شده حتی گاهی کار به آنجا میرسد که برگردان فلان کتاب هیچ ربطی به اصلش ندارد و در همان حال نه صدای مترجم به اعتراض درمیآید و نه صدای ناشر و نه ارشاد، کتاب فروخته میشود و همه راضی هستند و گور پدر ناراضی. بی سببی نیست زیر بار کپی رایت نمیرویم، به کار میآید! دوم به خاطر آنکه مترجم های محترم، که اغلب نامشان بزرگتر از نام نویسنده روی جلد میآید، طوری از کتاب نقل میکنند که انگار خودِ خودِ داستایفسکی و یا اورهان پاموک هستند و آن نویسندگان هستند که از روی دست آنها کپی برداشته اند. از اینها که بگذریم من مینویسم تا شاید نفهمیده ها را بفهمم و یا سوالات خاص را با دیگری مطرح کنم و کار ترجمه برای هیچ یک از این دو پاسخی ندارد و در آخر وقتی میشود برای خود زحمت کشید چه حاجت است به زحمت ترجمه اثر دیگری.
کاغذ اخبار: کمی تخصصی تر به ادبیات بپردازیم. فضای ادبیات معاصر ایران را چطور می بینی؟ داستانهایی که امروز نوشته میشوند چقدر با واقعیت امروز ما سازگارند؟
حاج دایی: بیشتر نویسندگان به آنچه ميخواهند بگويند توجهی ندارند و دغدغه شان چگونه گفتن است. به آخرین مدل «فرم» و «تکنیک» توجه می کنند و همان را توی داستان به کار میبرند ولی اینکه آیا فرم انتخاب شده با مضمون هماهنگی دارد و مهمتر از آن اصلاً کتابی که در حال نوشتنش هستند مضمون قابل اعتنایی دارد یا خیر، کاری ندارند. گاهی هم زمینه داستانشان ناکجاآبادی است که هیچ ربطی به فضایی که ادعا میشود ستینگ داستان آنجاست ندارد. کتابی از کتابهای اخیر به یادم آمد با مضمون عشق در مترو. تا اینجاش عالی. دختر پسری هر روز در مترو روی صندلی ثابتی می نشینند و عشقشان آرام آرام جوانه میزند. کجا؟ نروژ؟ خیر. در همین مترویِ شیرتوشیر و هردمبیل تهران آنها هر روز روی صندلی دیروزشان می نشینند. حاضرم شرط ببندم نویسنده یا هرگز متروسواری نکرده و یا در ایران سوار مترو نشده است. از این مجمل خود بخوانید حدیث مفصل را. مَخلص کلام ادبیات ما از حقیقت اوضاع بدجوری عقب مانده است و البته ممیزی هم حتما بی تقصیر نیست. پدری سر دخترش را با داس میزند، کتابی با این مضمون بی هیچ ردخوری انگ ترویج خشونت میخورد و رد میشود. حال از این اتفاق چه باقی می ماند؟ مادام که این اتفاق به ادبیات داستانی راه نیابد و نویسندگان مختلف از زوایای گوناگون آن را تخیل نکنند این خبر بد به خبر بد و بدتر بعدی می پیوندد و بعد فراموش میشود.
کاغذ اخبار: میدانم ادبیات بیرون از مرزها - ایرانی های خارج از ایران - را هم دنبال می کنی. نظرت در مورد ادبیات مهاجرت چیست؟ در حال حاضر بیشتر به چه موضوعاتی میپردازند؟ اگر کمی تحلیل کنی بد نیست.
حاج دایی: بگذارید از مضمونی شروع کنم که خیلی به دلم نشسته. کشف این موضوع که ما آن مردم بینقص و بزرگ و شکوهمندی نیستیم که خودمان تصور می کنیم و چون نیستیم بیشتر به کلیات و مسائل بزرگ میپردازیم تا کوچکیمان لو نرود. نسیم خاکسار داستان کوتاهی دارد با نام «آشغالدانی»، با «آشغالدونی» ساعدی اشتباه نگیرید. خاکسار در این داستان میپردازد به مشکلاتی که یک مهاجر ایرانی در طول یک روز دارد تا بتواند آشغالهایش را جوری سربه نیست کند و راهی که در نهایت به آن میرسد غیرقانونی است، دوچرخه اش را برمیدارد، آشغال را، با ترس و لرز مبادا پلیس یا دیگران متوجه شوند، به دسته دوچرخه آویزان میکند و با دوچرخه از پارک می گذرد و با عجله آشغال را در آشغالدانی پارک می اندازد و بعد هم الفرار. شب او به جلسه ای دعوت است. اهالی کوچهً محل اقامتش جلسه تشکیل داده اند تا محل نصب سطل اشغال بزرگ در کوچه را جانمایی کنند. او نمیرود و ترجیح میدهد در خانه بماند و فیلم مستندی در باره فلان مسئله بزرگ جهانی ولی بی ربط به اوضاع روزمره خودش تماشا کند. جانمائی آشغالدانی از ظن او موضوع کوچک و بی اهمیتی است که به اتلاف وقتش نمیارزد. ببینید از موضوعی به این حد ساده و دم دستی نویسنده چه داستان عمیق و درخشانی ساخته است. مضمونهای دیگری هم هستند، بعضی به مضمونهای سیاسی پرداخته اند که اغلب این نوع داستانها ارزش ادبی خاصی ندارند، نپرسید. مثال نمیزنم. خیلی ها تنها نشیمنگاه خود را تغییر دادهاند تا همچنان در باره وطن، ولی با دستی بازتر بنویسند. مضمون های نوستالژیک هم زیاد دیده میشود و گاهی مضمون های پردهدر که شاید من عادتم را به خواندن این نوع داستان از دست داده ام. بگذارید روی بقیه جوابم پرده رحم بکشم.
کاغذ اخبار: جمعهای ادبی را که وجود دارند چطور می بینی؟ آنها را دنبال می کنی؟
حاج دایی: از دور دستی بر آتش دارم و فکر کنم قبلاً هم گفته ام که من آدم جمع نیستم، این یک، و دو اینکه قضاوتگر و قاضی منش هم نیستم. البته زمانی در دو سه کارگاه داستان نویسی، که از آن میان یکیش خیلی تأثیرگذار بود، شرکت کرده ام و دو یا سه کارگاه داستان نویسی خلاق هم داشته ام که از همه این کارگاهها بهره خوبی بردم.
کاغذ اخبار: فکر می کنی پاندمی و شرائط متفاوتی که انسان در این دوره تجربه میکند روی ادبیات امروز چه تأثیری میگذارد؟ هم به لحاظ جمع های ادبی و هم به لحاظ محتوایی؟
حاج دایی: پاندمی(همه گیری) که آمد جهانی را به قول شیرازی ها پکاند و از آن جمله جمع های ادبی را. ولی بعد مردم به خود گفتند نمیرد فضاهای مجازی، و برنامه های لایو پا گرفت و گمان کنم به خوبی جای جمع های ادبی حضوری را کم وبیش پر کرد. می ماند محتوا. اگر منظور محتوای تولیدشده درباره اوضاع و احوال این دوران است که زمان مشخص خواهد کرد و اگر منظور میزان کار هر هنرمند است که برای خود من دوران طلائی بود و تولید ادبی ام تا بخواهید کمی و کیفی بالا رفت، از حال و روز دیگران به علت پاندمی بی خبرم.
برچسبها: فاتحه ای برای پاپ
«فاتحه ای برای پاپ» با قلم «فریبا حاج دایی» از سوی نشر «آسمون ریسمون» منتشر شده است. پیشتر از این نویسنده کتابهای «با شیرینی وارد می شویم» و «ترنج قالی» را خوانده ایم. این نویسنده و روزنامه نگارِ کرمانشاهی در مجله «گلستانه» شرح زندگی و آثار نویسندگان را نوشته، کتاب نقد کرده و از نقاشی و فیلم و تئاتر گفته، برای مجله رودکی ویراستاری کرده و سایت ادبی دیباچه را روزآمد کرده و در خیلی از روزنامه های مهم کشور مقاله یا مقاله هایی از او به طبع رسیده است. با او به گفتوگو نشستیم.
سرکار خانم حاج دایی
سپاس از اینکه در دوران کرونازده با ما دورادور به گفتوگو نشسته اید. اجازه بدهید قبل از هر چیز از پرسشی به ظاهر نخ نما ولی همیشه مطرح شروع کنیم:
صدای آزادی: چرا داستان کوتاه می نویسید؟
حاج دایی: اولین و کلیشه ای ترین پاسخ به چنین سوالی «شتابزدگی زندگی امروزی، شرايط اجتماعي و فرصت نداشتن مخاطبان و مانند اینها» می تواند باشد ولی معتقدم اینها همه هست و همه این نیست. برای من داستان کوتاه مانند غزل در شعر است و چه کسی می گوید تاثیر قصیده و مثنوی بیشتر است از تآثیرغزل! غزل اغلب به عمقی می رسد که چه بسا دیگر گونه های شعری به آن دست پیدا نکنند. داستان کوتاه قابلیت آن را دارد که عمودی نوشته شود و تا عمق روح و زندگانی را بکاود. به زبانی دیگر داستان کوتاه قابلیت برخورد عمودی و واکاوی با هر موضوع داستانی را دارد.
صدای آزادی: اما فکر نمی کنید در این روزهای کرونایی مخاطب بیشتر نیاز داشته باشد رمانی بلند بخواند، رمانی که او را به مبل راحتی اش میخ کند؟ منظورم این است برگردیم به دوران هشت ساله دفاع مقدس و خواندن، هرچه مفصل تر و بلندتر بهتر؟
حاج دایی: شاید آره و شاید هم نه. می توان گفت کار رمان بلند و سرگرم کننده را فیلم های گوناگون، و به راحتی در دسترسِ این روزها، انجام می دهد. توجه کنید گفتم بلند و فقط سرگرم کننده، از قبیل رمان هایی شبیه سه تفنگدار الکساندر دوما که گویا در آن دوران هشت ساله خواندش خیلی هم توی بورس بوده. ولی گاه مخاطب می خواند تا بفهمد، تا متن داستان، دانسته ها و اعماق روحش را شخم بزند و سوال تازه ای در ذهنش ایجاد کند. در این صورت داستان کوتاه هایی، از جنمی که من می پسندم و سعی در نوشتن اش را دارم، حتما بهتر می تواند جوابگوی مخاطبش باشد.
صدای آزادی: برخی از منتقدان از بحران خواندن یعنی نبود مخاطب و کم شمارگانی چاپ کتابها حتی برای کتاب داستانی می گویند، نظر شما چیست؟ چرا جامعه ۸۵ ملیونی ما کم داستان می خواند؟
حاج دایی: شاید مهمترین دلیلش این باشد که عده ای باور دارند «کتاب بد» وجود دارد و در پی آن هستند کتاب بد را قبل از آنکه به چاپ برسد بازخوانی کنند و تکه هایی از آن را بیرون بیاورند و تبدیلش کنند به «کتاب خوب». خیلی از این «کتاب خوب ها» راستش دیگر جذابیتی برای خواندن ندارند و در یک کلام از خود زندگی و تجارب هر خواننده فرضی عقب مانده اند.
صدای آزادی: خب برگردیم به کتاب جدید شما با نام «فاتحه ای برای پاپ»، به نظر از دو مجموعه داستان پیشین خود فراتر رفته اید و آدم های داستانی خود را در خارج از ایران و حتی در میان معتادان به مواد مخدر جستوجو کرده اید، چرا؟
حاج دایی: طبیعی است نویسنده ماده خام داستانی ش را از جامعه و محیط اطرافش می گیرد و به عبارتی «واقعیت» ماده خام داستان است. تعداد ایرانیانی که خارج از ایران زیست می کنند کم نیست و از سویی کم نیستند خانواده هایی که با معضل اعتیاد درگیرند و شاید اگر این افراد سر از داستان های من درنمی آوردند عجیب بود. البته این را هم بگویم همانطور که بهتر از من می دانید اینکه ماده خام چیست یا کیست مهم نیست، مهم کاری است که داستان، و جهان داستانی که نویسنده ساخته است، با آن انجام می دهد و اینکه چه میزان خواننده را به چالش می کشد. قضاوت اینکه کتاب «فاتحه ای برای پاپ» بر این مهم فائق آمده یا خیر با شمای خواننده است. البته شما که کتاب را خوانده اید حتما متوجه شده اید که من با کمی شیطنت و به طریقی هیچکاکی با اعتیاد برخورد کرده ام.
صدای آزادی: به نظرم شخصیت های شما واکنش یکسان به شرایط یکسان ندارند و اگر محل زندگی آنها عوض شود آدمهای تازه ای می شوند، با من موافقید؟
حاج دایی: اینکه ما چطور زندگی می کنیم، وسایل زندگی خود را از چه نوعی تهیه می کنیم، چه می خوریم، چگونه می خوریم، چه میپ وشیم، چیدمان محل زندگی و کارمان چگونه است، معماری داخل ساختمان چگونه است، چگونه رفتار می کنیم، با چه لحن و بیانی حرف خود را می زنیم «ما» را «ما» می کند و طبیعی است هریک از این مولفه ها تغییر کند «ما» نیز «دیگری» می شویم. آدم های داستان هم از ما جدا نیستند، هستند؟
برچسبها: فاتحه ای برای پاپ
فاتحه ای برای پاپ
مجموعه داستان
نوشته: فریبا حاج دایی
نشر: آسمون ریسمون
چاپ اول: بهار ۹۹ ٫ پخش پاییز ۹۹
شمارگان: ۱۰۰۰ نسخه
تعداد صفحات: ۶۶ صفحه
قیمت: ۲۰۰۰۰ تومان
«مرزهای خیال و واقعیت متلون و مخدوش است.»، این یکی از برداشت هایی است که خوانندگان مجموعه داستانهای کوتاه کتاب«فاتح های برای پاپ» در کام خود حس می کنند. این کتاب فاتحه ای است که ما برای خودمان در زندگی هر روز می فرستیم. نویسنده دوازده داستان کوتاه را با ایجازی خوشآیند به خواننده عرضه می کند و موضوعات ملموس اجتماعی و اخلاقی و گاهی پنهان و زیرپوستی را به زیر دماغ ما می زند تا از بوییدن آن ها شانه خالی نکنیم و در باره شان بیندیشیم. نویسندهٔ کتاب های«با شیرینی وارد میشویم» و «ترنج قالی» این بار در ذهن متجاوز فرو می رود و ارتکاب جرم را قابل فهم می سازد و همدردی خوانندگان را با قاتلان زنجیرهای و متجاوزان برمی انگیزاند، که نگاهی داستایفسکی وار است، و مسئولیت اجتماعی ما را در فراهم کردن شرائط جرم خیزی در جامعه به رخمان می کشد و این همه با انتخاب کلماتی که جایگزین قلم نقاشی شده اند و تابلویی زنده و جان دار در برابرمان تصویر می کنند، صورت می پذیرد.
وقتی کتاب را خریدید از داستان های«قاتل زنجیرهای مورچه ها» و «مهندس سبیلو و همسرش» و شاید باید گفت از خواندن تک به تک داستان ها غافل نشوید و مطمئن باشید بسیاری از این داستان های تا سال ها با خوانندگانش هم زیست خواهد شد.
مجموعه داستان «فاتحه ای برای پاپ» از سوی نشر«آسمون ریسمون» و به قطع پالتویی به چاپ رسید. قرار بود این مجموعه در بهار ۹۹ چاپ شود و به بازار بیاید ولی در پاییز پا به بازار نشر گذاشت.
از این نویسنده قبلا دو مجموعه داستان «با شیرینی وارد میشویم» و «ترنج قالی» را خوانده ایم. آن دو کتاب از سوی نشر فراسخن به چاپ رسیده بودند.
حاج دایی دانش آموخته ادبیات انگلیسی است و همواره دستی بر نقد و نظر در حوزه کتاب و فیلم داشته است. دسترسی به خیلی از مقاله های او با جستجویی در موتور گوگل به راحتی میسر است.
برچسبها: فاتحه ای برای پاپ
« قصه دارویی پس از مرگ شهرزاد. »
« درباره ی ترنجِ قالی اثرِ فریبا حاج دایی. »
در مجموعه داستانِ ترنج قالی خیالمان از بابت فوت وفنِ داستانگویی راحت است. حاج دایی بعده سالها نوشتن خوب میداند چه طور داستانش را بدون خُرده شیشه های پست مدرنیستی بنویسد. پس در مجال این مقاله بیشتر به درونمایه داستانها میپردازم که نه در طرحِ داستانها که در درون شخصیتها پیش میرود و مثلِ آبِ زیرکاه تکنیک خود را افشا میکند.
گفتن ندارد که زبانِ ترنج قالی زبانی زنده و جاری و ساری در دهان مردم است. کاملا کنشی، شفاف و بدون بندبازیهای زبانی. لحنِ زنده و پویای کلام اما گلابِ قمصری است بر سنگِ قبرِ شخصیتهای داستانها. هر بار گردوغبار را می روبد و میلاد و مرگ زنها را رو میکند و میگذرد. به جای شعرها و آه و نالههای آبکی و کلیشهای، واقعیتهای تلخی را میخوانیم که از دلِ خودِ قربانیها بیرون آمده است.
تاریخِ مذکر به صورت فله ای زنان را قربانی میکند و برای نجات آنها هیچ قوچی از دلِ باور و عملش بیرون نمیآید. هیچ شهرزادی حریف شهریارِ کر و کور نمیشود و زنِ تکه تکه شده ی ترنجِ قالی، قبل از آنکه اجازه ی قصه گویی داشته باشد زیر تیغِ باورهای غلط و منحط میرود. دیگر هیچکس حوصله شنیدن قصه هایش را ندارد و هرچقدر هم با رمز و راز و بدون روده درازیهای هزارویک شبی به عشق مُرده اش بگوید که 27 بار دوستش دارد. به دو مورد از این قربانیها میپردازم که مشتی باشد از نمونه ی خروار.
برچسبها: ترنج قالی, فریبا حاج دایی, مهدی فتلاوی
ادامه مطلب
مروری بر مجموعه داستان ترنج فریبا حاج دایی
فرخنده اقایی
الیزابت بوئن می نویسد"هیچ چیز در هیچ کجا اتفاق نمی افتد." محل وقوع داستان، رنگ و رویی به داستان می دهد و به شکل گرفتن ماجرا در ذهن خواننده کمک می کند. در داستان " قلعه من کجاست؟" از مجموعه داستان "ترنج قالی" مینا و منصور به همراه دو فرزند خود عازم قلعه حسن خان هستند برای رسیدن به قلعه الموت. به پیشنهاد زن این سفر را آمده اند. زن کتابهایی راجع به حسن صباح و آرا و عقاید و شیوه زندگی او خوانده و علاقه مند است هر طور شده خود را به قلعه الموت برساند. شاید در جستجوی راز آن قلعه تاریخی و درک چرایی و چگونگی این آیین رمز آلود و در خفا مانده. در طول راه، بی آن که به زبان بیاورد در خیال امید همراهی روح و روان حسن صباح را با خود و خانواده اش دارد. ولی منصور لجوج است و با جوش آوردن ماشین صفر کیلومترش در آن جاده خاکی دق و دل خود را بر سر زن و فرزندان خالی می کند. در ادامه این پیک نیک خانوادگی به سرانجام نرسیده مرد سعی دارد ثابت کند که بهر حال و در همه موارد از جمله همین سفر، زن در اشتباه است.می گوید:" تو برده عقایدی هستی که از پدرانت به تو رسیده، اطاعت کورکورانه. پس کی می خواهی حرفت را بزنی؟"
مینا آهی کشید:" حرف را جایی می زنند که خریدار داشته باشد."
در این میانه، رهگذری حرف آخر را می زند و می رود. می گوید قلعه حسن خان همه را نمی طلبد و هر کس سعادت آن را ندارد که خود را به قلعه برساند. از نظر زن روستایی که کنار چشمه لیف می بافد و با مینا درددل می کند حسن خان هنوز زنده است و بالای کوه ها زندگی می کند. یک روز برمی گردد و حق آنها را می گیرد.
در ادامه راه در آن جاده خاکی ، استفراغ بچه روی صندلی و عصبانیت شدید مرد نشان از عشق و علاقه اش به ماشین و نیز تنفرش از ادامه سفر دارد. بعد از گم کردن راه و به بیراهه رفتن ، دست روی زن بلند کردن منصور مظلومیت زن را نشان می دهد. زن که شیفته وار در آغاز سفر به کندوکاوی عارفانه و معنوی دلخوش است؛ در انتهای گزارش این سفر بی سرانجام رو به قلعه حسن خان و با خود زمزمه می کند: " تو هم با ما نبودی."
انسان در جستجوی معنای زندگی. در این جستجو قرار است هر کس معنای زندگی خود را بیابد و مسئوليت آن را پذيرا شود. در این سفر زیارت گونه که به کابوس بدل می شود انگار که قرار باشد روح و روان حسن صباح در کنار مینا بماند و او را در مقابل این حجم از خشونت همسر و ناسازگاری زمین و زمان و توهین و تحقیر و تهدید و ترس و وحشت (که انگار روزمره شده باشد)حمایت کند و معنایی دیگر به زندگی او و فرزندانش بدهد. مردی که به گفته زن داستان، ورود زنها را به قلعه خود ممنوع کرده بود و مردان را اخته می کرد مبادا دلشان پی زنی برود. تو هم با ما نبودی . نه انگار او هرگز نمی توانسته با مینا بوده باشد.
زنان در اغلب داستانهای این مجموعه از طریق مردانی که در کنارشان هستند در جستجوی رستگاری و درک معنای خوشبختی در زندگی هستند و هم چون داستان " قلعه من کجاست؟" این خواسته از ایشان دریغ می شود.
داستان "پیراهن کودکی" در باب تعدی به کودکان است و تاثیرات آن در زندگی آنها. راوی فقط با مرگ پدر است که می تواند راز دل خود را بر سر مزار او باز بگوید ولی هنوز نمی تواند چیزی از این باب به سعید،همسرش بگوید. انگار که پدر یا شوهرمی توانستند کاری کنند که از بار این فاجعه کاسته شود.
" حالا دیگر پدر همه چیز را می داند و سعید هنوز نه." ص 106
در داستان منسجم "تامارا" زنی ارمنی بازیچه مردان خانواده می شود و به عقوبت همه آنچه با او می کنند؛ آنها نیزدچار سل می شوند. داستان با سرفه کردن راوی که یکی از مردان این خانواده ست شروع می شود و با این جملات تمام می شود. خانم جان:" این دختره چی بود اسمش،مسلول نیست؟ همه ش سرفه می کند."
من هم این روزها سرفه می کنم.ص 29
داستان " بازار محلی" شرح رفتن زری به دوشنبه بازار نزدیک خانه اش است. دوشنبه ها می آمدند و می رفتند ولی زری کاهلانه از رفتن به بازار محلی باز می ماند. بالاخره در دوشنبه موعود به اصرار دوستش قرار می شود به آنجا برود ولی در طول این گشت و گذار کوتاه به جز تصادف و توهین و بدرفتاری اهالی با یکدیگر و تقلب و کلاهبرداری کاسبان بازار چیزی نمی بیند. در انتهای داستان دوست زری با ماشین سر می رسد.
"بوق ماشینی زری را از جا پراند. چرخ خرید چپه شد و خربزه قل خورد روی زمین. صدایی گفت:" شانس آوردی زیرت نکردم." نگاه زری روی کرم هایی که از خربزه شکسته بیرون زده بودند و روی اسفالت وول می خوردند مانده بود."ص36
در داستان "قضیه ما و آذر خانم" این بار این زنها هستند که بی یاری مردان ،هم جنس خود را وادار به کاری می کنند که به مرگ او می انجامد. قبض برق باید پرداخت شود. مامور آمده و در طرح و توطئه ای زنان فقیر ساختمان تصمیم می گیرند آذر خانم را وادار کنند از جذابیت خود استفاده کند. داستان روایت عقوبت است. زنی فرزندی رو به موت دارد و در حالی که خود را ملامت می کند سعی دارد ثابت کند زنان دیگر در وقوع این فاجعه همدست او بوده اند.
"دیشب خوابش را دیدم. یک دست لباس سیاه برایم آورده بود. گفتم: " نمی خواهم، این را چرا برایم آوردی؟" گفت:" تو نمی دانی، لازمت می شود."ص 79
دو داستان " و امروز" و " نمی دانم ، تو بگو" روایت یک داستان مشترک است با دو پرداخت متفاوت. راوی نویسنده ای است که کتابش چاپ شده و پس از سالها در پی یافتن دوست و همکار قدیمی خود است تا او را در لذت چاپ کتاب که به نوعی به زندگی هر دو آنها مربوط است سهیم کند. هر بار وقتی می فهمد دوستش فوت شده داستان شکل دیگری به خود می گیرد.
" می دانم تو هستی و داری همین الساعه به نوشته ام که از تو می نویسد فضولانه نگاه می کنی. بکن. عیبی ندارد. این نوشته مال توست و جز تو کی باید نگاهش کند." ص37
مجموعه داستان "ترنج قالی" شامل 18 داستان کوتاه است از فریبا حاج دایی نویسنده کتاب "با شیرینی وارد می شویم" انتشارات فراسخن 110 صفحه.1395 به بهای 7500 تومان.
فرخنده آقایی- آبان 1395
برچسبها: ترنح قالی, فرخنده آقایی, فریبا حاج دایی
سِحرِ ترنج قالی
عباس محمدی
فریبا حاجدایی نویسندهی داستانهای کوتاه و بلندی است که هرکدام فاجعهای انسانی را در درون خود جای میدهند و مانند نارنجکی پس از خواندنِ واپسین سطرِ داستان در دلِ خواننده منفجر میشوند و تازه پس از انفجار است که تکهتکههای نارنجک ذهن را درگیر میکنند و تا زمانی دراز به خراشیدنِ روح ادامه میدهند. فاجعهی انسانی را حاجدایی در درونِ تجربهکرده و با الهام از پیرامون و زیستگاهش و خاطرات به آنها غنای داستانی میبخشد. او تخیل میکند و واقعیت جدیدی میآفریند که دیگر نه تخیل کامل است و نه به واقعیت آشنای ما شباهت دقیقی دارد.
در مجموعهداستان«ترنج قالی» حاجدایی از داستانکهای یک بندانگشتی هم غافل نشده است و در حد ایجازمخل ذهن خواننده را غلغلک داده است. داستانک«۲۷بار دوستش میدارم» از نوع داستانکهایی است که از باور به جادوی اعداد جان میگیرد و مایه آن خواننده را به عهد فیثاغورث در اسکندریه باستان میبرد اما برداشتی امروزین از اعداد۲ و۷و۲۷ را هم بدست میدهد که با آنها عشق را میشمارد.
برچسبها: ترنج قالی, کتاب, داستان کوتاه, فریبا حاجدایی
ادامه مطلب
مجموعهداستان «ترنج قالی» نوشته فریبا حاجدایی است که پیش از این از او مجموعهی «با شیرینی وارد میشویم» را خواندهایم. هر دو مجموعه از سوی انتشاراتِ فراسخن به چاپ رسیده و به بازار عرضه شدهاند. ترنج قالی ۱۱۰ صفحه دارد و حاوی ۱۹ داستان و داستانک است. یکی از داستانهای کتاب را میتوان داستانِ بلندِ کوتاه نامید و در همان حال کتاب از فلشفیکشن هم بیبهره نیست. این کتاب ۷۵۰۰ تومانی در آبانماه به بازار نشر وارد شده است. نویسندهی این کتاب سابقهی همکاری طولانیمدت با روزنامهها و مجلههای مختلف از جمله مجلههای گلستانه و رودکی داشته و از او نقد و معرفی کتاب و مقالههایِ مختلف کم نخواندهایم. او اجتماعینویسی است که همدردی با زن، کودک، محیطزیست و حیوانات در نوشتههایش موج میزند. داستانهای حاجدایی را نمیتوان بخوان و دررو خواند. وقتی داستان تمام میشود تازه کارِ خواننده شروع میشود تا ببیند در پسِ تمامیِ تعلیقهایِ داستان که مهارِ او را در دست گرفته بود نویسنده چه به او گفته و چطور تارهای روح و عقلش را مرتعش کرده است! چطور این آدمهایی که شبیهِ آدمهایِ اطراف او هستند و به ظاهر همان کارهایی را انجام میدهند که ازشان انتظار میرود توانستهاند در دلِ خواننده بمبِ ساعتی منفجر کنند تا او چشمها را بشوید و طوری دیگر ببیند. ترنج قالی مجموعهداستانی است که هیچ ربطی به بافت یک قالی ندارد اما نویسنده فرشِ سرنوشتِ آدمهای داستانیاش را میبافد. داستاننویسِ آن، فریبا حاجدایی، به موضوعاتِ زن در خانواده، اجتماع، کودکی و آزردگی به جا مانده از آن در خودآگاه و ناخودآگاهِ آدمیزاده از دیدی تازه میپردازد. سرخوردگی از عشق و بهایِ عاشقِ واقعی بودن هم مایههای داستانیِ این مجموعه را تشکیل میدهد. اگر میخواهید در درونِ ذهنِ زنی که وانهاده شده و معشوق او را به نفع عرف و هنجارهای پسندیده رها میکند داخل شوید داستان«تامارا» را بخوانید. البته باید یادآور شد این داستان این هست و همه فقط این نیست. و اگر ریشهی اختلافهای مادر و دختر و تناقضات زندگی همشیرهها برایتان جالب است داستان«ترنج قالی» میتواند پاسخگوی شما باشد. این دو داستان و بسیاری داستانهای دیگر از جمله«قضیهی ما و آذر خانم» به مسئلهی جدیِ زن علیهِ زن میپردازد و این معضلی است که کمتر به آن پرداخته شده است. یک آدم در تمامیِ زندگیاش همان نمیماند که بود و شاید از همین منظر است که حاجدایی در دو داستان از یک آدم میگوید و حتی نام او را دو نام مختلف انتخاب میکند. مخاطبان این کتاب«و امروز» و «نمیدانم تو بگو را» خوش داشتهاند. حاجدایی در این دو داستان با انتخابِ دو نگاه و زاویهی دید نشان میدهد برداشتِ ما آدمیان از دیگری میتواند چقدر متفاوت باشد. «قلعهی من کجاست» جستوجویِ هویت برای زنی را میکاود که در مسیر سفری شکل میگیرد. زنهایِ این روزگار دیگر مادرهای خود نیستند و از جهتهایی از مردهایِ همروزگارِ خود هم پیشی گرفتهاند. «پیراهن کودکی» درد همیشه تازهی زنی را نشان میدهد که دستمالی شدنِ دوران کودکیاش همچنان برایش دردآور است و«غذای تازه» از دختری میگوید که دیگر نمیخواهد تنها یک قناریِ خوشخوان بماند و در پیِ دلوجگر است. «میهمان در شهر» غیرمستقیم به جنگ پرداخته و«کرم خاکی» یادآورِنابهسامانیهایِ بعد از کودتای ۲۸ مرداد است.«فردا دیر بود» وفا یا بیوفاییِ نسل جدید به نسل گذشته را یادآور میشود و«دخترکی با رخت آبی، و پسرکی با ماشین قرمز» از غفلتهای آنی ادمی میگوید که میتواند چه فاجعهبار باشد. «بازار محلی» از موقعیتی روزمره شروع میشود و داستان خود را عجیب بالا میکشد.«عنکبوت قرمز» تاثیر موجهای بزرگِ اجتماعی سیاسی را در زندگانیِ مردی نشان میدهد که نمیخواهد سر خم کند. «میگویند نبوده» همین روحیهی فردی را جوری دیگر میشکافد. «پاریسی که من دیدم» تفاوتِ نگاه نویسنده است با هرکسِ دیگری که این شهر را دیده و «درخت شکسته» و«۲۷بار دوستش میدارم» به روحیاتِ زنانه میپردازد. در یک کلام این مجموعه به موضوعات مختلف پرداخته و در عینِ حال با نخ نازک مسائل زنها و بچهها و عشق به هم پیوسته است. برای کسانی که کتاب میخوانند تا علاوه برخواندنِ داستانی که قصه دارد جهان را از منظرِ خلافآمد ببینند تا بتوانند از منظری به جز منظر همیشگیِ خود و با دوربینی متفاوت نگاه کنند کتابِ جالبِ توجهی است.
برچسبها: داستان, فریباحاجدایی, ترنج قالی, ادبیات
http://www.morour.ir/index.php/dastan/2337-hg
قصه هايي در كتيبه ي نور
يادداشتي بر كتاب " ترنج قالي " از فزيبا حاج دايي
فريبا حاج دايي با مجموعه داستان " با شيريني وارد مي شويم " ثابت كرده بود كه ذاتاً قصه گوست و زبان داستان را با تلمذ در مكتب قصه نويسي مدرن ايراني نيك آموخته است . مدتها چشم به راه بوديم كه اثري ديگر از اور ا ببينيم و ارمغان اش به ادبيات داستاني ايران را كه در كوله بار نوين اش چه تازه هايي خواهد داشت زا شاهد باشيم . تا كه در پاييز 95 با "ترنج قالي " آمد و دنيايي رنگ و نقش را در منظر دوستداران ادبيات گستَرد . در " ترنج قالي " اوخوانندگان را با خود به گلستان تجربه هايي مي بَرَد كه هركدام در نوع خود شگرف اند . زمان و مكان در قصه هاي او تعريفي ديگر پيدا مي كنند وگاه مي شكنند و گاه در هم ادغام مي شوند و از روايت خطي فاصله مي گيرند .
فريبا حاج دايي استعداد بي نظيري در قصه نويسي دارد طوري كه زبان قصه اش را متمايز تر از هم نسلان اش مي كند و ضمن زنانه نويسي كه در مضامين قصه ها خود را عيان مي كنند زبان قصه اش نيز با اصطلاحات و تركيبات محاوره اي مي آميزد و نثري را در قصه هايش شاهديم كه مي تواند بارزترين وجهه ي نثر داستاني معاصر باشد . او از زخم ها ، حسادت ها ، كينه ها ، روابط ملموس اجتماعي ، عشقها و نوستالژي ها دامني سخن دارد و " ترنج قالي " نويسنده اي را به ما مي شناساند كه نه خود را تكرار مي كند و نه كه اهل تكرار است . نو آوري هايش قابل تمجيد است و بي شك ماندگاري هنرش در خلق نمونه هاي برجسته ي ادبيات خلاقه ، گوشه اي از كتيبه ي نوري است كه فضاي داستاني مار ا روشن مي كند .
درقصه هاي حاج دايي ، نه حكمي نه پندي مدنظر است و بيشتر لذت يابي از هنر است كه شاكله ي كارهايش را تشكيل مي دهد . البته تلنگر به دردها است و سراسيمگس هاي جامعه نبض تپنده ي آن . " ترنج قالي " قصه هاي زيبايي دارد و اما قصه اي كه من مي پسندم و نويسنده و خوانندگان شايد " تامارا " باشد كه پرداختي فوق العاده درخشان دارد و از معظلي حرف مي زند كه كمتر در ادبيات داستاني با آن برخورد داريم . تقابلي از باورهاي مختلف كه به وصلتي كنارهم جا مي افتند و اما همچنان شكاف هاي سنتي خود را رخ مي نمايند . اما قصه اي كه من دوست دارم و شايد هر منتقد ديگري داستان " مي گويند نبوده " است . رگ و پي و جان در اين قصه مي تپد و داستان زني است كه خبرنگار بازداشتي دارد و مي خواهد در فرصت كوتاهي كه دارد وثيقه بگذارد و در كشاكش دهري كه گرفتارش كرده است راهي به سوي رهايي يابد كه ناگهان با تصاويري روبرو مي شويم كه سبك قصه را دگرگون مي كند :
" و ما داريم بالا مي رويم . نگاهم از پوتين ها بالاتر مي رود . پايي نمي بينم ." اين نديدن دنيايي ظرافت و سياليت ذهن را با خود همراه مي آورد و در ادامه مي خوانيم : " كسي را هم . آنجا نيست . پوتين ها هستند و خودش نه . آسانسور همين طور دارد بالا مي رود .دستم به طرف دكمه ها مي رود . دكمه اي در كار نيست نقاشي باشد انگار . صداي جيغ مي آيد . جيغ من است يعني ؟ بالأخره مي ايستد . در باز مي شود . پا را بيرون مي گذارم . زيرپايم خالي است . در قعر تاريكي شناور مي شوم . "
اين مضامين بكر و استعاري كه در چرخشي مدور چنين هنرمندانه ، دنياي عادي را به جهاني از وهم و هراس پيوند مي زند اوج خلاقيت نويسنده ايست كه متفاوت تر مي انديشد و به چارچوبهاي از پيش تعيين شده مقيد نيست . عنصرخيال در او سرشار است و جلوه هنر در او با شكوه مي تابد . *
*ترنج قالي ( مجموعه داستان هاي كوتاه ) ، فريبا حاج دايي ، ناشر : فرا سخن ، چاپ اول ، تهران 1395
برچسبها: ترنج قالی, کتاب, داستان کوتاه
نقد و بررسی ترنج قالی در سایت چوک، با سپاس از مائده مرتضوی عزیز
برچسبها: نقد و بررسی ترنج قالی, فریبا حاجدایی, مائده مرتضوی
ترنج قالی در پیشخوان کتاب روزنامه ایران
برچسبها: داستان و پقد داستان و یادداشت
ترنج قالی در پیشخوان کتاب روزنامه ایران
روز شنبه ۱۳ آذر ماه نشست نقد و بررسی مجموعه داستان ''ترنج قالی'' نوشته فریبا حاج دایی در فرهنگسرای ملل برگزار شد.
فرحناز علیزاده مدرس و منتقد ادبی ،پس از قرائت بیوگرافی از نویسنده جلسه را با بررسی ساختار داستان منتخب مجموعه به نام '' و امروز'' ادامه داد.
در ادامه بحث، مائده مرتضوی شهلا آبنوس ویدا موسوی و نویسنده '' فردا داستان خوبی مینویسم'' سپیده ابرآویز، به ترتیب داستان منتخب را مورد بررسی قرار دادند.
زبان داستانی روان و پرکشش و دایره واژگانی مختص نویسنده و هم چنین فضاسازی ملموسی که در اکثر داستانهای مجموعه به چشم میخورد از مواردی است که در این خصوص ذکر آن رفت.
دیالوگ های حقیقی و گفتگو های نزدیک به زبان معیار از دیگر نقاط قوت مجموعه بود که مورد بحث قرار گرفت.
هم چنین در این جلسه داستانی از نویسنده ای نو قلم هم قرائت شد که مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
نقد و بررسی ترنج قالی در فرهنگسرای ملل