مقالستان

مقالستان

مقالات مریم غفاری جاهد (دکتر زبان ادبیات فارسی و منتقد برگزیده پنجمین جشنواره نقد کتاب)
مقالستان

مقالستان

مقالات مریم غفاری جاهد (دکتر زبان ادبیات فارسی و منتقد برگزیده پنجمین جشنواره نقد کتاب)

تالار پذیرایی پایتخت

محمد علی گودینی، تالار پذیرایی پایتخت، انتشارات سوره مهر 1388

برنده دهمین دوره جایزه کتاب فصل

طرح کلی داستان

رمان"تالار پذیرایی پاتخت" نوشته محمد علی گودینی، با نیم نگاهی به فساد رژیم پهلوی و قیام 15 خرداد، به موضوع اصلاحات ارضی و مشکلات روستاییان و مهاجرت آنان به شهر و عواقب آن می پردازد. این کتاب که در اولین دوره جشن داستان انقلاب مورد تقدیر قرار گرفته بود ، در دهمین دوره جایزه کتاب فصل نیز برگزیده شد .  

داستان از روستا در هنگام جریان اصلاحات ارضی آغاز شده و سال های پیش از انقلاب اسلامی را روایت می کند . راوی که برای کار به شهر آمده به سختی زندگی را پیش می برد؛ اما حوادث مهمی در این سال ها اتفاق نمی افتد مگر در انتهای داستان که براتعلی پسر عموی راوی که شخصیت شروری دارد، با گروهی از کلاهبرداران تبانی کرده با طرح یک عروسی دروغین جشنی در "تالار پذیرایی پایتخت" برگزار می کند تا پولی نصیب گردانندگان این سناریو شود و قضیه پس از مدت کوتاهی لو می رود.

شخصیت های این کتاب که عمدتا از اهالی روستا و اقشار پایین جامعه اند، همه در یک حد در داستان تاثیر می گذارند؛ اما دو نفر که بیشتر مطرح هستند یکی خود راوی است و دیگری پسر عمویش براتعلی . براتعلی از همان زمانی که در روستا زندگی می کند بچه سر به راهی نیست و در شهر هم همان رویه را ادامه می دهد تا در انتهای داستان که حادثۀ اصلی اتفاق می افتد یکی از شخصیت های به ظاهر محوری داستان است . در پرداخت این شخصیت و روند پیشرفت شرارتش خوب عمل شده و این نقطه قوتی برای داستان است که اول و آخر آنرا به نحوی به هم ارتباط می دهد؛ اما گذشته از شخصیت پردازی، کاربرد دیگر عناصر داستان در این رمان به نحوی است که انسجام طرح را در پی ندارد .

در این مقاله ضعف های ساختاری کتاب بررسی می شود:

نام و طرح جلد

اولین نکته ای که در این کتاب جلب توجه می کند نام و طرح جلد آن است . خواننده از ابتدا به دنبال پیدا کردن تالار پذیرایی است و تنها در انتها آنرا می یابد . از سویی طرح جلد با نقش سه فرفره رنگی نمایانگر شغل کوتاه مدت راوی است . بنابراین نه نام کتاب نه طرح جلد نمایی از مضمون کتاب پیش روی بیننده نمی گذارد .

تکراری بودن مضمون

 موضوع رمان چندان نو نیست. قضیه اصلاحات ارضی و آوارگی روستاییان و مهاجرت آنان و مشکلاتشان در شهر مضمونی تکراری است و در این رمان تنها در قسمت آخر که تنها چند صفحه محدود است موضوعی تازه مطرح می شود و به نظر می آید برای گفتن حرف آخر مقدمه ای طولانی در حدود 280 صفحه نوشته شده است.

کمرنگ بودن مسایل سیاسی

حسن این رمان یادآوری برخی مسایل سیاسی است که از زبان برخی شخصیت ها گفته می شود بدون اینکه هیچ یک از آنها مستقیم در سیاست نقشی داشته باشند و این ته زمینه در مقابل مطالب کش دار حاشیه ای چندان قابل رویت نیست به ویژه که نه راوی و نه خانواده و هم ولایتی هایش در برابر اصول مذهبی تعصبی ندارند گر چه هیئتی هستند و حرف از آیت اله خمینی و سایر سیدها و روحانیون هست؛اما در مجالس مختلط عروسی هم شرکت می کنند. عروسی خواهر راوی هم مختلط است همراه با دایره زنگی که در میان خانواده های مذهبی آن دوره جایگاهی ندارد :

"چراغ علی دور گرفت و قاطی زن ها شد کسی اعتراضی نکرد."(223)

ضعف روایت

راوی پسری نوجوان به نظر می آید در فصل اول کمتر از خودش می گوید و بیشتر مشاهداتش را نقل می کند و از فصول بعدی بیشتر ظاهر می شود .

گاهی فراموش می شود راوی اول شخص است و به نظر می آید دانای کل دارد روایت می کند، اثری از راوی درونی نیست و گویا در داستان حضور ندارد و این به دلیل این است که صحنه های فراخ منظر و کلی گویی جانشین می شود و توصیف های طولانی داستان را گنگ می کند و خیلی از مسایل به طور کلی مطرح می شود .

"...دعوای دسته جمعی دو بلوک پشت باغ های پر از دار و درخت ابادی اتفاق افتاد و کسی هم متوجه نشد تا بین آنها میانجی گری کند ."(ص47)

این لحن نوشتن با راوی دانای کل سازگار است و افعال به کار برده شده نمی تواند از زبان راوی درونی باشد یا راوی باید از جایی شنیده باشد که در اینصورت باید افعال و زمان ان تغییر کند و بصورت ماضی بعید در آید . گاهی در حین عبور از بین دو نفر توصیفی می کند که به نظر می آید مربوط به آنزمان نباشد :

"از اولین پیچ کوچه گذشتیم میر محمد آقا و مش مراد حسین لم داده بودند به دیوار. همسایه بودند .هم سن و سال بودند .چپق می کشیدند . از کشت و کار می گفتند و از گذشته های دور . از بار عدسی که به شهر برده بودند و هزار اتفاقی که توی راه و توی شهر و موقع فروش و چانه زدن با خریدار برایشان افتاده بود و همه مردم ابادی هزار مرتبه از زبان خودشان شنیده بودند . امنیه بی پیر بی اینکه پا سست بکند به هر دو تشر زد یالله بلند شوید بیایید خانه کدخدا."(ص47)

راوی همراه امنیه هاست پس فرصت نکرده بایستد و حرف های آندو را گوش کند و بداند که در همان یک لحظه اینهمه حرف زده ا ند. از صفحه 47 که دنبال امنیه پیر را گرفته پس از برخورد با میر محمد اقا و مراد حسین ، رشته از دستش در رفته امنیه و آن دو نفر را فراموش کرده از منظر دانای کل به شرح قضایای قبلی پرداخته و در ادامه در صفحه 50 راوی اول شخص سر از صحنه سر زمین و خرمن و  خوشه چینی در می آورد .

"رعیتها حرص می خوردند . به هم حسودی می کردند . با مالک دشمن شده بودند ...رعیت هنوز برداشت ناقصی از تقسیم اراضی داشتند ..."(ص49)

اینگونه اطلاعات از راوی نوجوان اول شخص بر نمی آید مگر اینکه دانای کل را دخیل بدانیم و یا اینکه راوی گفته باشد که این داستان را در سال های بعد دارد تعریف می کند .

زمان

زمان در این رمان نا مشخص است فقط ذکر از اتفاقات نشانگر حدود تاریخ است بنابر گفته مولف این رمان وقایع سال های 41 تا 53 را در بر دارد یعنی حدود 12 سال اما عدم ذکر تواریخ و گذشت زمان ،موجب سردرگمی است راوی سه سال پس از آمدن به تهران به سربازی می رود تا این زمان پنج سال از ابتدای شروع داستان گذشته است در پایان سربازی تنها هفت سال گذشته است و باید حدود سال 48 باشد در غیر اینصورت راوی در این زمان باید سنی در حدود25 سال داشته باشد که بعید به نظر می رسد.

عدم هماهنگی فصول

فصل اول به علت داشتن کلمات نا مفهوم محلی و توصیف های زاید و جملات بسیار کوتاه و تکرارهای بی مزه و ملال آور جذابیت ندارد و خواننده را به دنبال خود نمی کشد .

فصل دوم که آغاز می شود دو سال گذشته است. خانواده عمو دو سال پیش به تهران رفته اند و براتعلی بازگشته و راوی را هم با خود می برد از این فصل روند رمان گر چه تکراری و با موضوع همیشگی آوارگی و غربت و بیکاری است اما از نظر زبانی روان تر است .

صحنه های ابتدای رمان با آن توصیف های طولانی با فصول دیگر نمی خواند و موضوع آن ربطی به بقیه کتاب ندارد . تعریف هایی که از قضایای  آن زمان می کند باید مربوط به اصل مضمون باشد . مضمون اصلی این کتاب مشخص نیست .فساد دوره پهلوی و نهضت زمین و مبارزات انقلابی را اگر از مضامین داستان بدانیم در طرح جلد کتاب و در بیشتر بخش های کتاب هیچکدام از اینها دیده نمی شود نام رمان با فساد دوره پهلوی می خواند که موضوعی بسیار جزئی است که تنها در انتهای کتاب برجسته می شود . در پایانی غیر منتظره به نظر می آید تمام کتاب مقدمه ای بوده تا در صحنه آخر تالار پذیرایی و حقه ای که شهر نویی ها زده اند نشان داده شود .

 ناهماهنگی زبان

گاهی مکالمه ها خیلی نوشتاری و گاه خیلی عامیانه و محلی است :"ما دیگر به مالک ضرر نمی زنیم هر کاری کنیم دودش به چشم خودمان می رود و بس."(ص50)

"مگر من و ئی دختر ها و ئی دو تا پسرت از کی کم داریم . همه افتادن به فکر رفتن به پایتخت مملکت ئو وقت تو همی جوری دست گذاشتی روی دست؟(ص51)

کاربرد وازه ها و توصیفات زشت

  گاهی حرف های زشتی می نویسد که در شأن خواننده و راوی نیست و نه جنبه طنز آمیز دارد نه آموزشی. برای مثال می توان به فحاشی امنیه با کلمات زشت اشاره کرد که ذکر آن در اینجا ضروری  نمی نماید. همچنین کار زشتی که زنی به نام "تاج آفرین" در میان دعوا انجام می دهد و نقل آن معلوم نیست به چه کار می آید .

توصیف های بی فایده

توصیفهای ملال آور از یک شیء یا یک عمل در همه جا به چشم می خورد . توصیف و صحنه پردازی زنده نیست تحرک ندارد و نمی تواند اوضاع را پیش چشم خواننده مجسم کند به ویژه اینکه عنصر گفت و گو هم خوب به کار نرفته و زبان را از تحرک انداخته است .

زمانی که در موقع شرح دعوای رعیت ها خرما خوردن خود و برادرش را با اصرار زیاد وصف می کند درست مثل این است که در میان حرف هایش پارازیت می اندازد . توصیف باید با حال و هوای داستان تناسب داشته باشد و توصیف های اینچنینی که به نظر می آید جدا از داستان نوشته شده و در انتها لابلای آن جا  داده شده است خواننده را از فضا و مکان و حال و هوای داستان جدا می کند و به توجه به رفتار های بی اهمیت راوی وا می دارد ."یک دانه خرما انداختم دهانم . تازه می فهمیدم آنهمه حرف های بلند بلند اول صبحی جلو خانه کدخدا بهانه این دعوای دسته جمعی بوده است ... باز هم یک دانه خرما گذاشت کف دستم و گفت می دانم رعیتی ندارند ..چراغ علی خرمای توی دهانش را با کیف بلعید ...خوب عشقل هم به حساب خودش مثل بقیه رفته بود میانجی گری ..."(صص37-38)

"توی میدانگاهی پر شده بود از کلاه های که از سر ها افتاده بود زیر دست و پا و گیوه و گالش های زیادی هم که از پای رعیت های دعوایی در آمده بود . باد تندی می آمد تو آسمان ابر آمده بود ابرهای سیاه و سفید . روی پشت بام های اطراف کم کم پر می شد از زن هایی که پس از شنیدن خبر دعوا و زد و خورد جاروکن ها از هر طرف آبادی به میدان جنگ و دعوا آمده بودند "(ص38)این نوع توصیف در متن جا نمی افتد و مثل تکه ای جداگانه درز آن پیداست .

دوباره در صفحات بعدی در حال شرح دعوا می نویسد :"چراغ علی باز هم یک دانه خرما به دهان گذاشت و یک دانه هم به من داد ."(ص39)

"چراغ علی یک دانه خرما گذاشت توی دهانش و رو به شاه مراد که رنگش پریده بود پوزخندزد ...چراغ علی خرما را بلعید و گفت ..."(ص42)

چراغ علی هسته خرما را توی دهانش مکید و رو به شاه مراد پوزخند زد ." (ص43)

قرار دادن مطالب بی ربط در کنار یکدیگر نیز یکی از ایراداتی است که در نوع توصیف این کتاب دیده می شود در نوشته زیر سنخیتی بین توصیف اولیه و عرعر خر وجود ندارد حتی اگر در عالم واقع این اتفاق افتاده باشد. نویسنده کارش گزینش صحنه های مرتبط است وگرنه در هر لحظه هزاران اتفاق همزمان می افتد که نمی توان آنها را با هم یکجا جمع کرد :"هوهوی باد آمد آفتاب جان نداشت . سایه سیاه ابرها افتاده بود روی قله که برف سفیدش کرده بود عر عر خری از کوچه پشتی آمد ."(73)

توصیف هایی چنین خواننده را از موضوع اصلی منحرف و متوجه حواشی نامربوط می کند .

وسط دعوای عبدالنبی و نجف قلی بر سر خرمن، فضای عاطفی نچسبی ایجاد می کند:"باد قطع و وصل می شد هوا گاه گرم و گاه خنک می شد بدنم به عرق نشسته بود دلم لک زده بود برای خوشه ای انگور دلم می خواست همان لحظه توی باغ ها می بودم ...."(ص53)

در میان مطالب مهم همیشه پارازیتی هست که حواس خواننده را پرت کند ، جانوری ،  اتومبیلی ، آدم وقت نشناسی،مف کشیدنی و... همیشه در میان مکالمه جمله معترضه ای وجود دارد تا رشته سخن را بگسلد؛ گویی خواننده باید متوجه باشد که مکالمات افراد در خلأ انجام نمی گیرد بلکه صداهای دیگری به گوش می رسد و حرکاتی از سوی گویندگان و دیگران انجام می شود که اگر ذکر نشود چیزی از داستان کم شده است :

"البته خیلی جاها رسم نیست فامیل عروس دعوتانه بیندازند – قوم و خویش های عروس روی صندلی ها جابجا شدند – معمولا کادو هدیه می دهند . حالا یا خانم ها در روز پاتختی یا به عنوان چشم روشنی در روزهای بعد از عروسی – مرد صدا جوجه خروسی به میکروفن توی دستش نگاه کرد... اما حالا نوبت دست به جیب شدن فامیل عزیز ..."(283- 284)

همچنین نویسنده می تواند برای توصیف حالات گویندگان از لحن مناسب آن حالت استفاده کند و نیازی به اشاره مستقیم آن هم به صورت جمله معترضه نیست:

"امدیم و توی شهر کار و بارم سرگرفت – ناراحتی از چهره برات علی پرید- خوب تا کی چهاردیواری گلی خشتی ئی ابادی را نگاه بکنیم ؟"(ص66)

"ماشاءالله بچه روزی داری هم هست – صدای بی بی رگ داشت- داشتم می رفتم صابون بگیرم برای شستن کهنه اش ."(232)

تکرار

تکرار اسم ها پشت سر هم  به جای آوردن ضمیر، زبان داستان را خراب کرده است؛ همچنین  تکرار مضمون بیکاری روستاییان خیلی نمود دارد.

گاهی مطلبی را آنقدر تکرارش می کند تا حوصله مخاطب را سر می برد . مثل رد و بدل کردن نگاه بین صوفیه دختر عبدالعلی با براتعلی و خودش:

براتعلی سوار بر خر سیاه ..از همان راه دور نگاهش را دوخته بود به صوفیه ...صوفیه معلوم نبود نگاهش به من بود یا براتعلی ."(ص58)

صوفیه خم شده بود و دور مایه گندم را جارو می زد . گرد و خاک می نشست سر و روی صوفیه ."(ص58)

برات علی نگاهش می گشت روی صوفیه ."(ص59)

نگاه براتعلی به صوفیه بود ."(ص64)

با همه این تفاصیل صوفیه هیچ نقشی در داستان ندارد و همین جا قضیه تمام می شود .

همچنین حالت تهوع سه روز اول ورود راوی به تهران آنقدر تکرار می شود که گمان می رود سه ماه طول کشیده است .

برخی کلیشه ها برای شخصیت پردازی به کار رفته که بسیار تکرار شده است بی بی دائم در حال گرفتن بینی و یا مف کشیدن است حتی پس از گذشت سالها باز هم این عادت را دارد و چنین جملاتی دائم تکرار می شود و خواننده را دچار ملال می کند: "بی بی با گوشه چاقد آب بینی اش را گرفت ."(ص7)

"بی بی با سر آستین نرمه دماغش را مالید" (ص12)

 "بی بی سر تکان داد . انگار متوجه حرف های آقا مشی نمی شد .آب دماغش را بالا کشید ."(ص14)

بعد هم مفش را بالا کشید."(ص14)

بی بی با پر چارقد اشک چشم هایش را خشک کرد مفش را بالا کشید."(ص17)

"بی بی باز هم مف کشید."(ص17)

مفش را بالا کشید و عصبانی شد."(ص18)

پشت هم مف می کشید و خمیر به تنور می چسباند."(ص18)

موقع ناهار بی بی مفش را کشید بالا."(ص45)

اینچنین جملاتی در صفحات 19،21،23و...هم تکرار می شود . و باز در فصل آخر که دوباره بی بی به صحنه باز گشته شاهد همین جملات کلیشه ای هستیم که انگار بی بی نقش دیگری در داستان ندارد :"بی بی مف کشید از سر تعجب وا رفت."(ص270)

بی بی چهار انگشت دستش را گاز گرفته بود و تند تند مف می کشید ."(ص217)

و یا سگ هایی که نویسنده اصرار دارد همه حالاتشان را وصف کند در جاهایی که نیازی احساس نمی شود و به داستان لطمه می زند :

"سگ سفید دم بریده هنوز جلو در طباخی بود این مرتبه سرش را گذاشته بود روی دست هایش..."(ص98)

"سگی از توی خرابه ها بیرون آمد زمین را بو می کشید از کنار گاری رد شد . یک پایش را بلند کرد و شاشید به کنج دیوار خانه نوساز. "(ص123)

"دو تا سگ وسط کوچه به هم رسیدند و یک آن به هم پریدند ."(124)

اشکالات ظاهری

برخی غلط های املایی یا تایپی در متن و پاورقی دیده می شود که از آن جمله است :کلوم به جای کلون که در پاورقی توضیح داده: "قفل و بست پشت دروازه چوبی خانه ها. "(ص56)

"سجلد" به جای "سجل" در میان متن و پاورقی صفحه 120 و "سر تاس" به جای "سرطاس" در صفحه 152

حروف چینی کتاب نیز یکدست نیست و برخی صفحات کمرنگ و پر رنگ شده یا سایه دار است و چشم را آزار می دهد.

جمع بندی

در مجموع رمان "تالار پذیرایی پایتخت " علی رغم کوشش نویسنده برای پرداختن به مسایل روستا در دوره پهلوی و شرح قضایای اصلاحات ارضی و آوارگی روستاییان، نه تنها مطلبی تازه ندارد؛ بلکه دارای ساختاری چندان منسجم  هم نیست و از نظر طرح داستان و کاربرد زبان مورد نیاز آن برای جذب مخاطب موفق عمل نکرده است. به طور کلی قلم یک دست نیست و قصه خواننده را مگر در انتهای کتاب که حوادثی تازه رخ می دهد، جذب نمی کند. نویسنده نتوانسته محتوا و ساختار را در عرض هم پیش ببرد؛حرف هایی بر زبان داشته که در قالبی خوب جا نداده، به همین علت طرح جذابی پدید نیامده است.



 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد