چکیده:
علیاشرف
درویشیان در اوایل دهه 50، همزمان با اوج مبارزات سیاسی مردم ایران، نویسندگی را آغاز کرد. او تا کنون آثار داستانی بسیاری، اعم از
داستان کوتاه و رمان منتشر کرده است. در این مقاله رمان «سالهای ابری» از نظر
محتوا مورد بحث قرار گرفته است. مضمون این داستان بیشتر درباره فقر و تبعات
آن است که شامل بیماری، مرگ و میر، اختلافات خانوادگی و کار کردن زنان و کودکان است. در برخی موارد، محتوای داستان مضامین دیگری
از قبیل جنایاتی که در زندانهای ساواک اتفاق افتاده و دیدگاه حزبی نویسنده
را، بهطور مستقیم یا غیرمستقیم بیان میکند. این رمان، شامل زندگینامه نویسنده است که در آن از تمام مسائل و مشکلات جامعه سخن
رفته، و مسائل تاریخی و سیاسی در کنار مسائل اجتماعی و فرهنگی بیان شده است.
همچنین مثلها، باورها و عقاید خرافی بسیاری را دربردارد که به ارزش آن افزوده است.
سبک غالب رمان رئالیسم است، اما در برخی موارد
نیز ناتورالیسم و سمبولیسم و در موارد نادری سورئالیسم در این اثر دیده میشود.
کلیدواژه:
درویشیان؛ سالهای ابری، رمان سیاسی، رمان اجتماعی، رمان تاریخی.
خلاصه رمان
«سالهای ابری»
را اگر یک زندگینامه واقعی بدانیم، میتوانیم با اطمینان بگوییم، قهرمان داستان، یعنی
«شریف داوریشه» خود «علیاشرف درویشیان» است. این داستان از زبان پسربچهای سه ـ چهار ساله شروع میشود و تا حدود چهل سالگیاش
پایان مییابد. «شریف داوریشه» فرزند اول خانواده است که اولین خاطرات ذهنش زمانی را به یاد میآورد که فرزند سوم خانواده، میخواهد
قدم به دنیا بگذارد. آغاز داستان، تلاش مادری است در به دنیا آوردن فرزندی
دیگر در یک خانواده فقیر و خرافاتی. حرفهایی که «ماما»، «بیبی» و اطرافیان زائو به زبان میآورند و افکاری که در ذهن شریف وول میخورد؛
مؤید فرهنگ خانوادهها و تفکر غالب جامعه است. برخورد ذهنی شریف با «آل» و
مواجهه با او، که دارد دل و جگر زائو را با خود میبرد، نمودار کابوسی است که در طول داستان، سایهاش بر زندگی شریف و خانواده و
جامعهاش سنگینی میکند.
شریف در آن
شرایط
بحرانی درد
کشیدن مادر، تمام ذهنیات خود و گفتگوهای اطرافیان را به ذهن میسپارد تا همه را تعریف
کند زیرا همة اینها به هم و به داستانی که قرار است شکل بگیرد، ربط دارد. حتی
عکسی از «حضرت اسماعیل» که در شرف قربانی شدن است و فرشتهای که برهای را به جای او، هدیه میآورد و شریف از فرشته متشکر است، از
همان صفحات اولیه، سیر داستان مشخص میشود و در ذهن خواننده جا باز میکند.
نیمه اول
داستان تا هنگام جوانی شریف، دیدهها و شنیدههای اوست که نقل میشود. پدر شریف کار مشخصی ندارد، مدام از این شاخه به
آن شاخه میپرد و همیشه حاصل دسترنجش را دیگران میخورند و این جمله تکراری
به گوش شریف میرسد: «بگذار بخورند ببینم سیر میشوند.» آدمهای اطراف او همه زحمتکش و آبرودارند، اما بزرگترین عیب آنان، تفکری
جبرگرایانه است، که وادارشان میکند در مقابل زورگو ساکت بمانند. شریف عقاید
جبری را آگاهانه به تصویر میکشد. جبری که به زعم نویسنده، حکام و روحانیان، با تبانی، به خورد مردم داده از آنان سوءاستفاده میکنند؛
اما خود شریف نیز چنین جبری را پذیرفته است و هیچگاه در مقابل اشخاصی که
کلاه او را بر میدارند، قد علم نمیکند، بلکه به آنها میدان میدهد. اما تفاوت شریف با دیگران این است که در مقابل کسانی که به
مردم، زور میگویند و حق آنان را پایمال میکنند، میایستد. شریف با دیدن
آدمهای مبارزی چون «آقا مرتضی»، که آشنایی مختصری با او دارد و همچنین داییهای خود که مدام جنگ و دعوای سیاسی دارند، با مبارزه،
آشنا میشود. و گاه از زبان پدر، حقیقت زندگی پدربزرگ خود، «داوریشه» را که اسیر
ظلم ارباب گشته، میشنود و همة کینهها و بغضها را در دل نگاه میدارد. او با چشم خود صحنههای درگیری شاه و مردم را میبیند و همة
اینها او را به فردی مبارز تبدیل میکند. هنگامی که پس از سالها، با سختی، درس خود را به پایان
میبرد، وارد دانشسرا و پس از آن برای معلمی به گیلان غرب منتقل میشود.
پایان جلد دوم رمان و آغاز جلد
سوم، نقطة عطفی در این سرگذشت است. «شریف» کولهباری از غم و شادی، رنج و سختی، خانه و زندگی و
خاطرات کودکی و نوجوانی و شهر خود را پشت سر میگذارد و به مکانی تازه به دنبال سرنوشتی تازه میرود. گویا
زندگی قبلی او یک تئوری از بایدها و نبایدها و کنشها و واکنشهاست و از این بعد،
صحنه عمل. و او عملاً وارد مبارزه میشود. با دیدن روستائیان فقیر و سوءاستفاده اربابان از سادگی آنان، نمیتواند سکوت کند و از
طرفی انحرافات اخلاقی برخی معلمان نیز مزید بر علت شده، او را وادار به حمایت از
شاگردان میکند. با هیچیک از عمال زور، کنار نمیآید و در مقابلشان میایستد تا کار به انتقال و بعد زندان میکشد. از این به
بعد، زندان جزء لاینفک زندگی اوست. آزادیهای کوتاه او به همان راه قبلی ختم میشود،
گرچه پس از چند سال اسارت، در مدت کوتاه آزادیاش ازدواج میکند، اما باز هم مبارزه و پخش کردن اعلامیه مهمترین کار اوست و
باز زندان و شکنجه و جدایی. وفای همسری میآید. مادری که به پایش رنج میکشد،
و پدری که فرار از مسئولیت را پیشه خود ساخته، از محورهای مهم این قسمت از داستان است. آزادی شریف از زندان، همزمان با پیروزی
انقلاب اسلامی است. گرچه شریف جزء زندانیان سیاسی است، اهداف او با انقلابیون
دیگر از جمله مذهبیها، از یک صنف نیست، اما هدف مشترک آنان که براندازی رژیم و مبارزه با زورگویی و ظلم است، آنها را به هم نزدیک
کرده است.
پایان کتاب
همچون آغازش، تولد یک فرزند تازه است. یک دگرگونی بزرگ، که حاصل درد و رنج سالیان سال است. همچون تلاشی که مادری
برای تولد فرزند میکند و این فرزند، روزگاری را پیشِ رو دارد که دوران و حوادث، سرنوشت او را تعیین میکند. شاید تلقی نویسنده
از انقلاب نیز همین است.
پایان داستان تازه آغاز حوادثی نو است؛
اما نویسنده باقی حوادث را به ذهن خواننده واگذار میکند و با زیرکی از قصه
خارج میشود. سرگذشت شریف و خانوادهاش و زندگی و خاطراتش، سیری منطقی و هدفدار دارد، بیآنکه گرهافکنی در داستان وجود
داشته باشد.
بررسی محتوایی
در این زندگینامه واقعی خودنوشته،
با افراد مختلفی از جامعه آشنا میشویم که هرکدام نمادی از آدمهای واقعی سالهای
نه چندان دور تاریخ کشورمان هستند.
این اثر،
درونمایهای سیاسی دارد و در عین حال رمانی اجتماعی است. «درونمایه، فکر اصلی و مسلط هر
اثری است؛ خط رشتهای که در خلال اثر کشیده میشود و وضعیت و موقعیتهای داستان را به هم پیوند میدهد. به بیان دیگر، درونمایه را
به عنوان فکر و اندیشه حاکمی تعریف کردهاند که نویسنده در داستان اعمال میکند.
به همین جهت است که میگویند درونمایه هر اثری جهت فکری و ادراکی نویسندهاش را نشان میدهد.» (میرصادقی، 1376، ص 174)
ایدئولوژی
نویسنده در این کتاب، درونمایه اصلی آن را تشکیل میدهد. نویسنده با انتخاب شخصیتهای داستان، از افراد عادی جامعه، شرح زندگی آنان
و قرار دادن آنها در متن مبارزه علیه نظام حاکم، جریان رودی را نشان میدهد که
در مسیر خود، آنچه را که سر راهش قرار میگیرد، با خود میبرد و تبدیل به سیلی بنیانکن میشود. جریان مبارزهای که از میان
کارگران آغاز میشود؛ ریشه در نسلهای گذشته دارد؛ که همیشه مردم فقیر و سطح پایین
جامعه را با خود همراه میکند و اینها همان شخصیتهایی هستند که در گوشه و
کنار رمان، زندگیشان را میخوانیم. نویسنده در اینباره میگوید: «من میخواستم توی سالهای ابری، این را بگویم که یک نفر موجی در
جامعهاش ایجاد میشود و نمیتواند با آن موج نرود. نمیخواهم بگویم ناخودآگاه و
بدون آگاهی، اما وجدانش قبول نمیکند. کنجکاویاش، وضع زندگیاش و مشاهداتش باعث میشود با این موج برود. این حالت با موج رفتن
مهم است.» (مصاحبه حضوری)
این درونمایه در سرتاسر رمان، خواننده را
هدایت میکند و دیده میشود آدمهایی که در اوایل رمان، معرفی میشوند، سرانجام،
در چه موقعیتی قرار میگیرند. این موج، همه را با خود نمیبرد. آدمهای مستعد مثل «شریف، آقا مرتضی، مشی رمضان، بمانعلی و ...» با
این موج میروند و تا آخر میمانند و برخی از آن کناره میگیرند. چیزی که درونمایه
داستان را قوت میبخشد، عشق به میهن و ملت است. در اواخر رمان، هنگامی که شریف از زندان ، برای همسرش نامه مینویسد، این عشق را
چنین توصیف میکند:
«چه کسی میتواند ادعا کند که بیش از یک
زندانی سیاسی به میهنش و به مردم وطنش عشق میورزد؟ راستی چه کسی میتواند ادعا
کند؟ آنکه با بیخیالی روی کاناپه راحتش چرت میزند؟ آنکه حتی آب این مملکت را لایق نوشیدن نمیداند؟ به نظر من کسی میتواند این آب
و خاک را دوست داشته باشد و در راهش، در راه سرافرازی و اعتلایش فداکاری کند،
که با همه وجودش، خاک پربرکتش را عزیز بدارد و در کنار مردمش باشد و تا نفس دارد، در برابر ستمگران و مزدوران بایستد.» (سالهای
ابری، ج 4، ص 1615)
با این
درونمایه محکم،
«سالهای ابری»
نوشته میشود. مردم فقیر و بدبخت گرد هم میآیند. سرانجام یکدیگر را در زندان ملاقات میکنند و بعد
دوران دیگری [: نظام جمهوری اسلامی] آغاز میشود که در آن، جایی برای شریف، و همفکران او وجود ندارد.
«سالهای ابری»
را میتوانیم رمانی «رسالتی» (tesis novel) بدانیم. «رمان رسالتی» رمانی است که در آن از مسئلهای
اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مذهبی صحبت کند که خصلتی و منظوری، اصلاحطلبانه داشته باشد. رمانهای اجتماعی،
تبلیغی، سیاسی، مذهبی از انواع رمان است» (جمال میرصادقی، میمنت میرصادقی؛ 1377، ص
417)
از طرفی دیگر
این رمان براساس مکتب «واقعگرایی اجتماعی (socialist realism) نوشته شده. این مکتب «مکتبی است که در سال
1932 مبنای تمام ادبیات روسیه و سایر کشورهای سوسیالیستی قرار گرفت. در این مکتب ادبی، هنر در خدمت نوسازی جامعه سوسیالیستی قرار میگیرد
و بیشتر از آنکه به فرد توجه داشته باشد، به گروه میپردازد و به تجلیل از کار و کارهای گروهی روی میآورد. در مکتب «واقعگرایی
اجتماعی» از دیدگاه سیاسی به آینده نگاه میشود و نوعی خوشبینی ویژگی اصلی
این آثار، تحلیل و ترسیم جریان آشتی فرد با جامعه و در نتیجه، دگرگونی روابط اجتماعی مبنی بر مالکیت خصوصی است. منتقدان مارکسیست این
اصطلاح را در مورد آثاری به کار میبرند که جنبهای از نظرگاه مارکسیسم را در
خود بازتاب بدهد.» (همان، ص 287)
از زمانی که
شریف با اعتقادات دایی سلیم و دنیای کارگری آشنا میشود، نمودهای مکتب سوسیالیسم در
رمان آشکار میشود. نویسنده رمان که با نویسندگان روسی بهویژه «گورکی و چخوف»، آشناست، تحت تأثیر آنها نیز قرار دارد.
محتوای این
رمان از جنبههای سیاسی، تاریخی، اجتماعی و فرهنگی، قابل بررسی است. ابتدا به
جنبههای سیاسی رمان میپردازیم:
بعد سیاسی رمان
از همان ابتدا به صورت نمادین، رخ مینماید «شریف داوریشه» از کودکی، خود را در مقابل «آل» و ناگزیر از جنگیدن با آن میبیند.
«مادر» که نمادی از «وطن» است، با مرگ دست و پنجه نرم میکند. شریف باید «آل» را
مغلوب کند و مادر را نجات دهد. از طرفی، دایی سلیم بر بالای بام، دعا میخواند و زنهای خرافی دور زائو، هرکدام کاری میکنند. مثلث
«مذهب، خرافات و مبارزة سیاسی» از اینجا آغاز میشود و تا پایان رمان، با
خواننده همراه است. همچنان که آدمها در اول رمان هرکدام به نحوی میخواهند مادر را نجات دهند و هرکدام به عقیده خود عمل میکنند در
طول رمان نیز آدمهای مختلف در جامعه، نقشهایی شبیه به این ایفا میکنند. شریف تا
پایان در همان نقش مبارز سیاسی باقی میماند، برخی مبارزین مذهبی و عدهای دیگر با پذیرش حرفهای خرافی درباره سرنوشت محتوم انسان،
خود را از کارهای عملی کنار میکشند.
مادر به هر حال
نجات مییابد، اما زندگی او با بدبختی ادامه پیدا میکند. در ادامه میبینیم
که در خانواده شریف، آدمهای سیاسی، چون سلیم و حامد، با گرایشهای مختلف حزبی، قد علم میکنند.
«مشی بوچان نقل
پدر را دارد و عمو الفـت، داستان یارمحمد را. بیبی و ننه با نفرین و دشنام با
دولت مقابله میکنند.... شریف حتی از رفتارهای فردی و مشکلات خانوادگیاش، مسائلی سیاسی میسازد. زمانی که مشی بوچان پدر شریف کوزه
آب را به ناحق بر سر مادر شریف میکوبد، شریف در مقابل پدر قد علم کرده و
اعتراض میکند.» اما دقایقی بعد: «ناگهان پشیمانی در وجودم میریزد. این پدر بدبخت و ... زحمتکش را رنجاندم ... اما آخر او به
چه حقی به قصد کشتن، کوزه را روی سر ننه کوبید ... از طرفی بابا هم آدمی است
که از صبح زود تا تنگ غروب، با هزار زحمت، لقمه نانی به دست میآورد ... تقصیر از کیست؟ گناه را باید به پای چه کسی نوشت؟ چه
کسانی زندگی را به ما چنین تلخ کردهاند؟ باید یقه چه کسی را بچسبم؟ باید از کی
انتقام بگیرم؟»
شریف با طرح سؤالهایی از این دست،
خواننده را به جواب نزدیک میکند:
«چه کسی آن تیر را به دهن یارمحمدخان
شلیک کرد؟ ... چه کسی دکتر حسین فاطمی را با تن تبدار، روی برانکارد به پای جوخه
اعدام برد
...»
پاسخ این سؤالها روشن است. به این
روش، واقعیت تلخ کتک خوردن مادر شریف از پدر، کارکردی سیاسی پیدا میکند (رضا
خندان، ص 749)
در این رمان،
شریف که به عنوان تماشاگر و راوی عمل میکند، نام افراد سیاسی، مجلات و احزاب را از زبان سایر شخصیتها میگوید
و تعاریفی غلط یا درست از زبان همانها ارائه میدهد.
دو حزب معروفی
که در اثر از آنها زیاد نام برده شده، «حزب توده» و «پان ایرانیستم» است. در کتاب «فرهنگ
فرهیخته» این احزاب چنین معرفی میشوند: «پان ایرانیست: از جنگ جهانی دوم به این طرف، تا قبل از تحولات سیاسی اجتماعی
ایران و تغییر نظام حکومتی ایران و تغییر نظام حکومتی مشروطه سلطنتی به سیستم
جمهوری اسلامی، یعنی به تحقیق تا قبل از سال 1357 در ایران، حزبی از طرف ملیگرایان تندرو تأسیس شده بود که ادعای ارضی سرزمینهای عصر
امپراطوری هخامنشیان و کورش کبیر را داشت و یا لااقل سرزمینهای تا قبل از
قرارداد تحمیلی ترکمانچای را ...» (شمسالدین فرهیخته، 1377، فرهنگ فرهیخته، واژهها و اصطلاحات
سیاسی ـ حقوقی تهران، انتشارات زرین، ص 222)
«حزب توده: حزب
کارگر، حزب سوسیالیست طبقه کارگر بریتانیا و یکی از دو حزب مهم بریتانیاست.» (همان، ص 332)
جعفر کازرونی
در کتاب خود، راجع به این احزاب چنین نوشته است: «تا قبل از 28 مرداد 1332، جمعیت پان ایرانیسم با ایده ناسیونالیستی و به طرفداری
از جبهه ملی در ایران تأسیس یافت ... پس از کودتای 28 مرداد، این جمعیت انشعاب
یافت که در نتیجه آن، یک شاخه تحت رهبری داریوش فروهر در مسیر جبهه کلی و با عنوان حزب ملت و شاخهای دیگر به رهبری پزشکپور، با
عنوان حزب پان ایرانیسم به طرفداری از دربار، فعالیتهای جدید خود را آغاز
کرد. در شهر کرمانشاه نیز، حزب پان ایرانیسم به رهبری «خداداده»، فعالیت میکرد و «جهانگیر جعفرپور» دبیری داخلی حزب را عهدهدار بود.
« (جعفر کازرونی، ص 170)
«درویشیان» همانطور که گفته شد تنها به
نقل حوادث و گفتگوها اکتفا کرده و گاه قسمتهایی از روزنامههای طرفداران
این احزاب را هم نقل کرده است. دایی سلیم عضو حزب توده است و روزنامه «به سوی آینده» را به خانه میآورد و شریف آن را برایش میخواند.
این روزنامه با دکتر مصدق مخالف است و طبیعی است که اخبار و اظهارات آن نیز
ضد اوست:
«جبهه ملی عوامفریبانه کباده مبارزه
با شرکت نفت را میکشد و دکتر مصدق مقصد و منظوری جز تسلیم منابع نفتی کشور به
امپریالیستهای آمریکا ندارد.» (سالهای ابری، ص 568)
جمعیت پان
ایرانیسم در این کتاب به عنوان حزبی ضد کارگر معرفی میشود. در جشن اول ماه مه که جشن کارگرهاست، تودهایها در خیابان جمع
شده، شعار میدهند.
«ناگهان از
چهارراه اجاق، عدهای با چوب و چماق و پنجه بکس، حمله میکنند.
ـ گروه ضربت پان ایرانیستها دارند میآیند.
آقای ایرنپور
معلم دبیرستان کزازی هم زیر پرچم ایرانیستها ایستاده و سبیلهای خود را تاب میدهد.
ـ حیف از این معلم. هم شاعر
است هم کتاب زیاد میخواند.
ـ افسوس که در خدمت اوباش ضد کارگر است. یک
بار شتر هم کتاب بخواند به حال ما بیچارهها چه فایدهای دارد.» (ص 573)
در این کتاب
تعریفی مستقیم و کامل از هیچ حزب و گروه، کارکردها و افراد سیاسی و اعمال حقیقیشان، ارائه نمیشود. بدین دلیل میتوانیم
به اخبار سیاسی آن، تکیه کنیم. خود نویسنده نیز به این امر واقف است و اذعان دارد که او این رمان را از دیدگاه پسربچهای نوجوان
نگاشته که هنوز دیدگاه سیاسی ندارد و خود در این میان سرگردان است. و جز به اخبار
روزنامهها و گفتههای شخصیتها توجهی ندارد. بنابراین، گاه میبینیم حرفهایی که اشخاص داستان، راجع به مردان سیاسی میگویند با
قبول عامه، تفاوت دارد. این در واقع معلول همنشینی راوی با افرادی است که عقیدهای
خاص، راجع به فردی داشتهاند و راوی با تکیه به شنیدههایش، اخبار را منعکس کرده است. در یک خانواده کوچک، هرکس طرفدار یک حزب یا
فرد سیاسی است. حتی زنها هم بدون اطلاع کامل از اوضاع سیاسی، میخواهند در
سیاست دخالت کنند؛ بلکه آینده بهتری در انتظارشان باشد. راوی چون خود نیز تحت تأثیر، دایی سلیم، به حزب توده متمایل است بیشتر،
از این حزب میگوید و عملاً نشان میدهد که با دایی سلیم همعقیده است:
«دایی سلیم میگوید:
آیتالله کاشانی به عنوان اعتراض، به افراد بدنامی که در کابینه مصدق وارد شدهاند؛ اعلامیه داده و خود را از
دخالت در دولت معاف کرده ...
بیبی رو میکند به عمو الفت.
ـ آخرش اینها
ضربه خود را زدند. ببین چه کارشکنیهایی میکنند. قربان آقای کاشانی بروم. او چرا ... عمو الفت تا گردن قرمز میشود.
ـ وقتی کابینهاش
پر از انگریزی شده، خب کاشانی هم حق دارد که اعتراض کند...» (ص 578)
در این قسمت،
پیام دکتر مصدق نیز از رادیو پخش میشود، اما دایی سلیم و عمو الفت با متن پیام که حاوی استمداد از ملت ایران
برای ملی کردن صنعت نفت است؛ مخالفند. بیبی میگوید:
«.. این مرد کممغزی
نیست. چند سال در خارجه درس خوانده. دکتر شده. وطنپرست است با خداست.
دایی سلیم میگوید:
وطنپرستی تنها کافی نیست. ذاتاً ضد کارگر است. از خانواده اشرافی است. اسم اصلیاش هم مصدقالسلطنه
است.» (ص580)
آقای جعفر
کازرونی در نقد این بخش از رمان به طرفداری از دکتر مصدق میگوید:» ... همچنین در جواب درویشیان که از قول دایی
سلیم، مصدق را از اشراف و ضد زحمتکش و کارگر میخواند، باید گفت: آقای «سلیمان
میرزا» (محسن اسکندری) اولین بنیانگذار حزب کمونیسم (بعدها منجر به تشکیل حزب توده شد) در ایران از طبقه اشراف و از فرزندان
فتحعلیشاه قاجار بوده است. همینطور «عبدالصمد کامبخش» از اشرافزادگان قاجار، و «ایرج اسکندری» نیز اشرافزاده میباشد. حال
چگونه است که از دیدگاه نویسنده، این افراد طرفدار کارگر، ولی «دکتر مصدق» مخالف
کارگر قلمداد میشود؟ اگرچه تز «دکتر مصدق» با تز تودهایها تفاوت داشت؛ اما در عمل مصدق طرفدار توده زحمتکش بود.» (جعفر کازرونی،
ص 178)
البته این
ایراد منتقد، منطقی نیست. زیرا در ادامه رمان میبینیم که شریف به خواسته دکتر مصدق، مبنی بر خرید اوراق قرضه ملی، عمل
میکند و حتی دایی سلیم، زمانی دیگر با دکتر مصدق همگام میشود؛ و این
دیدگاه سیاسی، بر خلاف آنچه این منتقد اظهار میکند، دیدگاه نویسنده نبوده
است.
صرفنظر از این
ضعفهایی که موجب سوءتفاهم میشود و شناخت درست افراد را غیرممکن میسازد، کارکرد سیاسی رمان، جای خود را دارد
و سیاست، محور اصلی رمان است. در این رمان به خوبی میبینیم: «آنان که به نوعی
در جهت تحکیم و یا خدمت به رژیم شاه قرار دارند، بد و کسانی که در جهت مخالفت و تضعیف و حتی تمسخر آن گام میزنند، خوب هستند و در
دل شریف جای میگیرند. این به نوعی گزینش سیاسی آدمهاست ... (رضا خندان، ص 750)
بعد تاریخی
رمان
«رمان تاریخی» رمانی است که در آن
اشخاص برجسته و تاریخی و سلسله حوادث و نهضت یا روح و معنویت عصر گذشته،
بازسازی شود. غالباً در رمانهای تاریخی، عصر و دورهای تصویر میشود که در آن، دو عامل فرهنگی با هم در کشمکشاند و فرهنگی در حال
مردن و فرهنگی در حال زادن است. از میان این کشمکش، شخصیت یا شخصیتهای تاریخی
برمیخیزند و در حوادث واقعی، شرکت میکنند.» (میرصادقی، 1360، ص 415)
«سالهای ابری»
را نمیتوان رمان تاریخی دانست، اما توجه به قسمتهایی از تاریخ و نقل حوادث، آن را با رمان تاریخی پیوند میدهد
«رمانهای تاریخی، صحنههای تحققیافته دارند و بر محیط و زمینهای واقعی جریان مییابند.»
(همان، ص 416)
در «سالهای ابری» جریانات واقعی
تاریخی از زبان کودک یا نوجوانی نقل میشود که تنها به ارائه تصویری ناقص از تاریخ اکتفا میکند. در این رمان، شخصیتهای تاریخی نقش
مهمی ایفا نمیکنند. تنها، سایهای از آنها و اعمالشان در رمان حضور دارد.
از جنبه تاریخی
این رمان ـ اگر بخواهیم بگوییم ـ باید اشاره کنیم به مواردی از تاریخ، که البته بهطور غیرمستقیم نقل میشود.
مثل مبارزه و شهادت «یارمحمدخان» از زبان عمو الفت؛ یا تعریف قحطی زمان
احمدشاه از زبان بیبی و عمو الفت. این نقلها گرچه واقعی است و برههای از
تاریخ ایران را نشان میدهد، اما مستند نیست. خاطراتی است که افراد پیر از دوران قدیم نقل میکنند:
«بیبی ... میگوید:
همهمان از ترس روسها رفته بودیم ته صندوقخانه قایم شده بودیم. درهای خانهها را مردم روز و شب کلوم میکردند. وحشت از در و
دیوار میبارید. دوره احمدشاه بود. بچه بود... مردم بدبخت شدند. قحطی آمد. مردم نان
لوبیا و هسته خرما خوردند. نانها پر از سوسک و مگس و خرخاکی بود. وبا آمد. سال وبایی توی کوچه ما سی نفر مردند و کسی نبود که آنها را
کفن و دفن بکند ...» (ص 111)
مشی بوچان، پدر راوی هم درباره
پدرش، داوریشه و ظلمی که اربابان به رعیت روا میداشتند، میگوید در برههای
از تاریخ ایران، روستاها ملک افرادی خاص بود و افراد روستا نیز در تملک آنان بودند و قدرت سرپیچی از خواستههایشان را نداشتند.
شریف نیز به عنوان راوی داستان، این تاریخ را گره میزند به دوره خود.
اما تاریخی که
شریف میگوید، کامل و همهجانبه نیست. او تنها وقایعی را که در شهر کرمانشاه اتفاق میافتد و یا آن چیزهایی را که از
اطرافیان و از رادیو میشنود نقل میکند؛ بدون اینکه همانند نویسندگان رمانهای
تاریخی، آن را بسط بدهد و ریشهیابی کند. خواننده «سالهای ابری» حوادث روزهای تاریخی ملی شدن نفت، سیام تیر و بیست و هشت مرداد را
بهطور سطحی از زبان مردم عادی دنبال میکند و گاه به ندرت از طریق رادیو. اما
ارزش کار نویسنده در نشان دادن و تثبیت دلاوریهای مردم عادی، در آن روزهاست. و همینطور در بیان مسائلی که در کمپانی روی میدهد،
به وضوح سلطه استعمار انگلیس را به کشور، نشان میدهد.
«آنچه بیش از
پیش، به این بخش از کتاب ویژگی تاریخی میبخشد، اشاراتی مبسوط به مقطعی از
تاریخ کشور ماست، در زمانی که شاهرگ حیاتی این سرزمین، در اختیار انگلیسیهای استعمارگر بوده است. و این خود، دال بر بیلیاقتی و
خیانت مسئولین وقت کشور بوده که پیوسته در برابر بیگانگان از هرگونه منافع مربوط
به میهن چشم میپوشیدهاند، تا بلکه چند صباحی بیشتر بر مصدر قدرت ظاهری باقی بمانند و در این رابطه از اعمال هیچگونه فشاری در
حق مردم خودداری نمینمودند ... در این میان، نقش نویسنده به عنوان ثبات
قضایای تاریخی، ویژگی خاص خود را داراست. اما حضور دائمیاش پیوسته به دوش جریانات داستان احساس میشود.» (جعفر کازرونی؛ ص
126)
تحلیل علمی
وقایع سالهای پرماجرای سیاسی در این رمان دیده نمیشود. وقایع سال 1340 و اعتصاب معلمها و کشته شدن معلمی در روز
دوازده اردیبهشت و سقوط دولت شریف امامی و نخستوزیری امینی که وقایعی ریشهدار
بوده و درباره رویدادی چون خرداد 1342 که ریشه فرهنگی مذهبی داشته، به اشارهای گذرا، اکتفا میشود:
«غروب روز
پانزدهم خرداد 1342 رادیو خبر میدهد: در تهران زد و خورد خونینی بین عدهای از مردم
و قوای مسلح و مأموران شهربانی رخ داده که در آن عدهای کشته و زخمی شدهاند» (ج 3، ص 1162)
پس از آن، به تحول دایی سلیم اشاره میکند
که عکس یک روحانی را به دیوار اتاقش زده است.
«ـ این کیست
دایی سلیم؟
دایی سلیم دستی
به صورت خود میکشد و صلوات میفرستد.
ـ این رهبر و
پیشوای مردم در پانزدهم خرداد است. دستگیرش کردهاند.
بلند میشوم به
طرف طاقچه میروم. زیر عکس نوشته شده: سماحه الامام المجاهد، المرجع الدینی الاعلی آیهالله العظیم الخمینی» (ص 1165)
غیر از حرفهای
دایی سلیم و بیبی در تأیید حرفهای عمو الفت در اعتراض به «امام خمینی» هیچ توضیح دیگری از طرف نویسنده نمیبینیم. البته
واضح است که نویسنده در طرفداری از حزب توده و جناح چپ، گرچه از نظر مخالفت با
نظام شاهنشاهی، هدفی مشترک با مذهبیون دارد، اما متعلق به جناح دیگری است و پیگیری مسائل مربوط به مذهبیون، مورد علاقه او
نبوده است.
بعد اجتماعی و فرهنگی
«سالهای ابری»
دارای خصوصیات رمان اجتماعی نیز هست. «رمان اجتماعی (Scoigical Nivel) رمانی است که اصولاً با قضایا و
مسائلی
سروکار دارد که
بیشتر بر شرایط محیطی و فرهنگی کارگران، تمرکز مییابد تا امور شخصی و اختصاصی و خصوصیتهای
روانی. رمانی است که بر نفوذ جامعه و اوضاع اقتصادی بر شخصیت و وقایع داستان تأکید میورزد و تأثیر اقتصاد و وضعیت اجتماعی را بر رفتار
و سلوک انسان در زمان و مکان معینی مورد ارزیابی و بررسی قرار میدهد و مفهوم
ضمنی و صریح تز اصطلاحات اقتصادی و اجتماعی را تصویر میکند.» (میرصادقی، 1360؛ ص 417)
بعد اجتماعی این رمان، نسبت به دو بعد
دیگر گستردهتر و روشنگرتر است. در واقع، نویسنده با توصیف گسترده مسائل
اجتماعی، بعد سیاسی رمان را تقویت میکند. همانطور که قبلاً هم گفته شد، همین افراد عادی و اشخاص مقابل آنها که زندگی اجتماعی سادهای
دارند، با همه باورها و اعتقاداتشان، در جریان سیاست نیز مطابق همان الگو عمل
میکنند. بنابراین، فقر از هر نوع، چه مادی و چه فرهنگی در ارتباط با سیاست قرار میگیرد. جنبههای اجتماعی این کتاب، شامل این
موارد است: فقر مادی، فقر فرهنگی (اعتقاد به خرافات و عقاید عامه)، بیماری،
مذهب، جبرگرایی، سادگی ناشی از بیسوادی، اختلافات طبقاتی، آداب و رسوم اجتماعی، مشاغل و ...
بارزترین وجه
این رمان، فقر است. وجود فقر، موجب افزایش بیسوادی میشود و اعتقاد به خرافات
و باورها اوضاع زندگی افراد را دگرگون میکند.
بیشتر خانوادههایی
که شریف با آنها آشنا میشود، در فقر دست و پا میزنند و این فقر معلول عقاید و عملکرد خود اشخاص نیز هست. برای مثال، پدر شریف
مردی است زحمتکش، که از صبح تا شب کار میکند؛ اما یا دست خالی برمیگردد و
یا اینکه دسترنج خود را به سادگی به باد میدهد. او که عمری با فقر و بدبختی و آوارگی زندگی میکند و زن و بچهاش را در فشار میگذارد،
زمانی دارای خانه و زندگی بوده است اما به دنبال زرنگی شخصی یهودی که از
سادگی او و خرافهپرستیاش سوءاستفاده میکند، خانه و زندگیاش را به باد
میدهد.
اعتقاد به جن و
اینکه هر خانهای جن دارد، دستمایهای میشود تا «آقای یعقوبی» همان مرد یهودی ـ خود را به شکل و شمایل جن
درآورد و به پدر شریف دستور دهد که خانهاش را ترک کند. آقای یعقوبی حتماً میداند
که این آدمهای ساده را با چه وسیلهای میشود گول زد. و عجیب اینجاست که بعدها، پدر راوی میفهمد که آن «یارو» که میدیده، جن
نبوده و آقای یعقوبی بوده، اما باز هم اعتقاد به قسمت و قضا و قدر و اینکه «خدا حق
بز بیشاخ را به بز شاخدار وا نمیگذارد» (ج 1، ص 37) به او اجازه نمیدهد که اقدامی بکند.
«بابام آه میکشد
ـ گلیم همیشه
از طرف نازکش پاره میشود. ضعیف بدبخت است. ما زورمان به سقطفروشها نمیرسد.
اینها از خانها
هم
حقهبازترند.
واگذارش کردیم به خود خدا ...» (همان، ص 37)
موارد دیگری نیز نظیر این مورد پیش
میآید که پدر راوی حق خود را خیلی ساده، واگذار میکند و هیچگاه حاضر نیست
به جدال بر سر مال، بپردازد. عمو الفت نیز دارای چنین خصوصیتی است و حتی خود شریف. البته علت فقر را در دستگاه حاکم نیز میتوان
یافت. سیاستهای غلط دولت که به پولدارتر شدن پولدارها و فقر بیشتر فقرا میانجامد،
به طور گسترده بررسی نشده است، اما در پشت پرده، معلوم است که چیزهایی وجود دارد.
از جمله خانوادههای فقیری که در
رمان میبینیم، خانواده سه نفرهای است که پدر در نمککوبی کار میکند و خرج زن
و پسرش را درمیآورد. این مرد که یک عمر، کارش با نمک سنگ بوده است، همه اعضای بدنش، شور است مثل اینکه نمک در عمق جانش نفوذ کرده
است. او در اثر بیماری میمیرد. پس از یک عمر کار و تلاش، نه سرمایهای دارد
نه سابقهای. از آن به بعد، زنش باید به جای او کار کند. پسرش «مهدی» هر روز باید برای روشن کردن فتیله لامپای خانهشان، راهی
طولانی را پیاده برود و با کاغذ یا چوب، از دکان بقالی آتش بیاورد؛ زیرا توان خرید
کبریت را ندارد. و همین دویدنها تا دکان بقالی، گاه تا چندبار در روز، موجب بیماریاش میشود. او نیز میمیرد.
در این داستان
نیز به عقیدهای خرافهای اشاره میشود:
«ـ حکمش این
است، مریض مدبقهای را اگر از زیر دیوار رد کنی، عرق میکند.» (ج 2، ص 638)
زیر دیوار را
با کلنگی خراب میکنند و پسر را از زیرش رد میکنند، اما معلوم است که نتیجهای ندارد.
ارتباط نظام
اقتصادی جامعه بر زندگی خانوادهها در حوادثی نظیر این، کاملاً آشکار است. نظام
کارگری تابع هیچ قانونی نیست. کارگران روزمزد، آنقدر مزد ندارند که یک روز را هم بگذرانند. مزد هر روز به اندازه گذران امورات
همان روز هم نیست، تا چه رسد به پسانداز کردن برای روز مبادا. و این است که
وقتی کارگری دیگر نتواند کار کند، مرگ او هم فرامیرسد.
سیمای فقر اما،
همیشه به این دردناکی نیست. مردم فقیر این رمان، با وجود نداری، دلهای بزرگی دارند که هرچه دارند و ندارند، همنوع خود را بینصیب
نمیگذارند. همان نان خالی را هم نصف میکنند و برای همسایه میبرند.
«ظهر آش ترخینه
داریم. یک کاسه برای موری و باباش میبرم ...» (ص 125)
«شام آبگوشت
لیمو عمانی داریم.
بیبی اول در
کاسه کوچکی دو ملاقه آبگوشت با چند دانه نخود و لوبیا و یک سیبزمینی میریزد و به
دست من میدهد:
ـ ببر برای ننه علی حاصل ...» (همان، ص 302)
«بیبی کمی
آبگوشت در کاسهای میریزد.
ـ شریف این را
ببر برای آن بدبختها، از گرسنگی نمیرند.
و با دست به در
اتاق خاله چشمه اشاره میکند.» (ص 580)
از این موارد
آنقدر در این رمان زیاد است که نقل آنها ممکن نیست. نمونه دیگر از رسوم همسایگی،
در نقل مکانها رخ مینماید. هربار، راوی و خانوادهاش به مکان جدیدی اسباب میکشند. همسایههای آن خانه، اتاق را آماده میکنند و با
خوشرویی از آنان استقبال میکنند. مثل اینکه سالهاست با این خانواده
آشنایند.
یکی از علل
بدبختی شخصیتهای این رمان، باورهای عامیانه است. زندگی غمبار خاله چشمه، معلول یکی از این باورهاست. شوهر دادن
زیباترین دختر ده، به چشمهای که در حال خشکیدن است، ابلهانه به نظر میرسد،
اما در فرهنگ قشر روستایی که در فقر فرهنگی و مادی به سر میبرند، تنها کاری است که میتواند، آنها را نجات دهد. اما عملاً چنین
نمیشود. چشمه میخشکد. مردم پراکنده میشوند و زن فداشده نیز، به عنوان زنی بیوه،
برای همیشه مجرد میماند. در این حکایت سادة «خاله چشمه» هزاران نکته بیزبان نهفته است؛ درد، داغ، سوز تنهایی، فقر. کلاغ دیر به
خانه برگشته برایش قار ... قار ... میکند. مرغ آمین برای خراب شدن خانه ظلم آمین میگوید و
نویسنده در رابطه با جغد و صدای آن به خوبی از عهده تشابه «دال» و «مدلول» برآمده است: «سلام خاله چشمه بیجواب است.
چشمه بیآب است. زندگی این زن تنها و بیباور، چون غبار در دامن باد، ذرهذره پراکنده گشته و هماهنگ با آن، باد غبار از کف چشمه میگیرد
و بر سر و روی او میپراکند و جغدی برایش نوای شوم زندگانی سر میدهد. این همه
احساس و درد، و پیام، درونمایه این بخش از داستان را تشکیل داده است ... آدمهای محنتزده و تهیدست، در تنگی میگذرانند، اما
ارزشهای خاص خود را دارند و همچنان شرافتمندانه با مشکلات طاقتفرسای زندگانی در
ستیزند و بیآنکه دست تمنا به سوی کسی بیازند همچنان استوار و مقاوم پیش میروند.»
(جعفر کازرونی، ص 192)
یکی دیگر از
عوامل فقر در این کتاب، دیدگاه جبری شخصیتهای آن است:
«مشی بوچان،
خدا حق بز بیشاخ را به بز شاخدار وانمیگذارد. درست است که او آدمی دمبکدریده و دهنقیچی است، اما
خدایی هم هست که آن بالا نشسته و دارد ما را نگاه میکند. در آن دنیا چنان بیخ خرش را بچسبند که خودش حظ کند. نامه
اعمالش را چه جواب میدهد؟ بگذار بخورد و کلفت شود همه چیز از باریکی پاره میشود،
ظلم از کلفتی.» ( ص 37)
این عقیده خیلی
پرورده نشده است، اما در جایجای کتاب جملههای پراکندهای بر این مبنا، دیده میشود.
حتی خود شریف با اینکه فرد تحصیلکردهای است، از این قاعده مستثنی نیست:
«ـ ای پسرم،
روله. این بدبختیهایی است که به سرت میآید؟
ـ چه کار کنم
بیبی. سرنوشت من هم این است.» (ص 1488)
اما اعتقادات
عامه، در این رمان، فراوان است. شریف بیشتر، آنها را از بیبی میشنود و یا در عمل او میبیند بیبی برای بیماریهای گوناگون،
طبابتهای مختلفی دارد که اگر مضر نباشند، مفید هم نیستند.
مثل: گذشتن از
زیر درختی خاص، و رد کردن بیمار از زیر دیوار مخروبه.
اعتقاد دیگری
که در این کتاب به آن اشاره میشود، هنوز هم در بین مردم رواج دارد و از زبان مادر شریف بیان میشود. شریف میخواهد بداند به چه علت
پدرش پس از آنکه اوضاع مالی روبهراهی داشته، موتور سیکلت و دکان داشته، یکباره
همه را از دست داده است و مادر چنین میگوید:
«یک روز بابات
تو دکانش خوابیده بود. دزدی کلاه بابات را از کنار سرش دزدید. همان باعث بدبختی
شد. دزد دستش بد بود. آخر دزد هم آمد و نیامد دارد. یک دزد میبینی دستش خوب است. یک دزد هم میبینی دستش بد است و تو را به خاک
سیاه مینشاند. درحالیکه فقط یک سنجاق از تو دزدیده است.» (ص 146)
اعتقاد به جن و
پری و دخالت آنها در زندگی انسان، در ذهن اکثر شخصیتهای کتاب دیده میشود. فالگیری شغل رایجی است. فالگیران، ادعای ارتباط با
جن و ارواح را میکنند و به این وسیله مردم ساده را سرکیسه میکنند. برای مثال،
در صفحات 229 ـ 226 همین کتاب «فالگیری» اجنه را احضار میکند تا از آنها بخواهد که بشیر ـ برادر کوچک شریف ـ را اذیت نکنند.
همسایهها به
مادر شریف گفتهاند، لاغری بچه به خاطر این است که اجنّه او را اذیت میکنند. درحالیکه از مطالب رمان، پیداست که لاغری او به
خاطر گرسنگی و بیماری و عقربگزیدگی است. فالگیر از این خانواده فقیر که به نان شب خود هم
محتاجند، با ترفند، هرچه دارند میگیرد و میرود.
اعتقاد به جن،
به نوع دیگری هم در زندگی این افراد حضور دارد. بیبی وقتی سوزن خیاطیاش را گم میکند، بخت دختر شاه پریان را گره
میزند:
«بیبی که از
پیدا کردن سوزن ناامید شده، دست میبرد زیر چرخ و دستمالی بیرون میآورد.
دستمال را محکم گره میزند و به سوی
کنج اتاق رو میکند و با موجودی نادیدنی حرف میزند:
... ای دختر
شاه پریان تا سوزنم را پیدا نکنی، گره از بختت باز نمیکنم.» (ص 311)
اعتقاد به
موجودات ناپیدا به قدری در ذهن مردم رسوخ کرده که برخی هر چیزی را در مورد آنان باور میکنند. مردی به نام «اوسانجف» ادعا میکند
که در خانهاش جن نگه میدارد و همه باور میکنند. حال آنکه:
«یک زن تازهگرفته
و برای رد گم کردن به زن قدیمیاش گفته: این جن است و با هزار زحمت گرفتهام تا در کارهای خانه به تو کمک کند.» (ص 367)
یکی از مواردی
که در این کتاب با آن مواجهیم، کار کردن زنان و کودکان است. فقر موجود در خانواده، ایجاب میکند زنان در خانهها،
همراه با کارهای روزمره، کاری مزدی هم انجام دهند تا کمک خرج خانواده باشند. هر
چند بیشتر زنانی که در این رمان میبینیم تنها نانآور خانهاند. مردها اکثراً یا بیکارند و یا درآمدشان به خرج خانه و
زندگی نمیرسد. مادر راوی، همیشه در حال گیوهبافی یا خیاطی است.
مادربزرگش هم
خیاط است. زنان عادی این رمان، هیچکدام بیکار نیستند. به ندرت زنی باوقار مثل «سلطنت خانم» زن میرزا پولاد ملاک ـ پیدا میشود
که آنقدر داشته باشد که برای بچههایش معلم سرخانه بگیرد و کلفت و نوکر
داشته باشد و اگر نه باقی زنها به درد نداری دچارند. کودکان نیز از زمانی
که قدرت کار کردن داشته باشند، به کار واداشته میشوند و درس نمیخوانند. دایی سلیم از یازده سالگی به استخدام شرکت نفت درمیآید.
پیش از آن هم، در کوچه پسکوچهها، کلوچه و آش عدس میفروخته است. خود راوی نیز
تابستانها کار میکند و پدرش معتقد است که باید درس را کنار بگذارد و همیشه کار کند. همه این مسائل، مولود فقر است و همچنین بیماریهایی
که در میان افراد فقیر بیشتر دیده میشود.
عدم رعایت
بهداشت و در واقع جهل بهداشتی موجب بیماریهایی است که یکی از آنها کچلی است. راوی
از خانهای، به نام خانه کچلها یاد میکند که همیشه صدای جیغ و داد پسرهایشان در هنگام برداشتن زفت سر، به گوش میرسد. درمان کچلی به
شیوهای ابتدایی و دردآور، انجام میشود و تازه معلوم نیست فایدهای هم داشته
باشد.
بیماریهای
انگلی به خاطر استفاده از آب حوض، که در آن همه چیز میشویند و توالتهای غیر بهداشتی و عدم رعایت خیلی از مسایل،
فراوان دیده میشود. یکی از این موارد در صفحة 233 رمان، توسط شریف، نقل میشود
که ذکر آن در اینجا موجب مطول شدن نقد میشود.
بیماریهایی مثل
دلدرد کهنه و تب مدبقه نیز از جمله موارد فراوانی است که گریبانگیر افرادی است که دور و بر راوی داستان دیده میشوند. مرگ آدمها
مخصوصاً بچهها، از این بیماریها امری طبیعی است.
آمیختن مذهب با
خرافه، در اعتقاد اکثر شخصیتهای کتاب دیده میشود و در این قسمتهاست که سبک
ناتورالیستی رمان رخ مینماید. شخصیتهای مذهبی رمان، بدون شناخت کافی از مذهبی که به آن اعتقاد دارند، همه شنیدههای خود را از هر
کسی که ادعای دانستن این امور را داشته، درست میپندارند و طبق آن عمل میکنند.
بیبی راوی، یکی از کسانی است که با این خرافات انس گرفته و به آنها عمل میکند.
«مدتی است که حالم خوب شده و دیگر تب نمیکنم.
بیبی به من ترشی نمیدهد، اما چون خیلی دلم میخواهد، بیبی تکهای از ترشی را برمیدارد و رو میکند به ترشی و مثل وقتی که میخواهد
با کسی حرف بزند به ترشی میگوید: ای ترشی دشمنی با حضرت عباس کردهای اگر به
این بچه آزار برسانی.» (ص 149)
سادگی بیبی و
علاقه به ائمه و معصومین، این باور را در او پدید آورده که همه پدیدههای جاندار
و بیجان، به ائمه احترام میگذارند.
موارد ذکرشده و
موارد دیگری که سراسر کتاب را در برگرفته است؛ جامعهای را نشان میدهد، که
عده بیشتری از آن، کار میکنند تا عده کمتری، راحت زندگی کنند. در موارد کمی در این رمان، از آدمهای پولدار هم، صحبت میشود.
اینها کسانی هستند که یا مال دیگران را خوردهاند، یا از روی شانس و اقبال،
به پول رسیدهاند و یا کلکی در کارشان بوده است. نمونهاش صاحب تکیهای است که راوی و خانوادهاش یکی از اتاقهای آن را اجاره کردهاند.
تکیه، محل عزاداری امام حسین، در ماههای محرم و صفر است؛ اما صاحب آن، که فردی تازه به دوران رسیده است، به این شکل پولدار شده است.
«او اول چوبدار
بود. یعنی دلال گوسفند و بز. سالهای سال با برادرش به این کار مشغول بودند.
یواشیواش
کارشان
بالا گرفت.
گوسفندها و بزها را گرسنگی میدادند. شب قبل از فروش، نمک زیادی به علوفه آنها اضافه میکردند
و درست چند ساعت قبل از فروش، به آنها آب میدادند تا سنگین شوند و میفروختند. با این کارها پولدار شدند.» (ص 623)
و شخصی به نام
«حاج حیرت»، «از فروش فضله کبوترانی که روی شیروانی مینشستند پولدار شده.» (ص 626)
کسانی که از
راه
کلاهبرداری و
دسترنج دیگران پولدار شدهاند و آبرومندانه زندگی میکنند، بیشترین حجم این افراد را
تشکیل میدهند، اربابها، کارفرماها، کسانی که به نوعی با حکومت همکاری دارند؛ مثل وکلای مجلس، که آنها هم از این نوعاند.
نشان دادن
اختلافات طبقاتی از موارد دیگری است که در محتوای کتاب، جلب نظر میکند.
راوی کتاب که به همه جای جامعه سرک میکشد آدمهای جورواجوری میبیند که زندگی همه، یکجور نیست. یکی از خانوادههایی که از آنها
زیاد نام برده میشود، خانواده «میرزا پولاد»، شوهر خواهر عمو الفت است. شریف،
زندگی آنها را با خودشان مقایسه میکند. بچههای آنها را میبیند که با وجود آرامش و آسایش مالی، درس نمیخوانند و امثال شریف،
باید کار کنند و خرج مدرسه را درآورند:
«میرزا پولاد
اصرار دارد که باید درسشان را بخوانند، هر طور شده. آخر صغرا خانم، میدانی که
سیروس درسش را نخواند، هرچه کردیم نخواند. معلم سرخانه گرفتیم. لباس و کتاب و دفتر و قلم. نذر و نیاز و رشوه تا کلاس چهار، سالی
دویست تومن ... . به زور نادعلی کارنامه چهارم را گرفت. تازه چند نمره هم کم داشت
که رو به راهش کردیم...» (ص 149)
نظیر این افراد
گرچه کمتر از خانوادههای فقیر، در اثر دیده میشود، اما به همان دلیلی که پیشتر
ذکر شد، نشاندهندة اختلافی است که آدمهای این طبقه از نظر عقیده و فرهنگ و نوع زندگی، با آدمهای طبقه شریف دارند.
زنان در سالهای
ابری، از جایگاه خوبی برخوردار نیستند. بر اساس نوع زندگی و طرز فکری که بر جامعه آن دوران
حاکم بود، زنان موجوداتی ضعیف، بیپناه و ذلیلاند. نگاه «درویشیان» به زنان جانبدارانه است و همواره با
شرح بدبختی زنها، چه مستقیم و چه با زبان خودشان، بدبختی آنها را نشان میدهد.
زنهایی مثل: «مادر شریف، بیبی، هدهد، فاطمه خانم، بگم خانم» و زنهای دیگری که یا شوهرانشان بیدلیل ترکشان کردهاند، یا در
کنارشان هستند ولی باری از دوششان برنمیدارند، فراوانند. بیبی زنی است که شوهرش،
با سه بچه، او را طلاق داده و با زن دیگری ازدواج کرده، بدون اینکه حق و حقوق او یا بچههایش را بدهد. و این زن تنها، ناچار به
ازدواج با مرد دیگری شده است، اما با خیاطی و کارگری بچههایش را بزرگ کرده است.
مادر شریف نیز زنی ستمکش است که مرتب بر سر خرجی با شوهرش بگومگو دارد و همیشه این بگومگوها به کتک خوردنش میانجامد. همه بار
زندگی بر دوش اوست. چهرهاش همیشه بیرنگ و بیخون است و موهایش آشفته:
«... با چهرهای
لگدکوبشده زیر پای اشک و عرق، با لبهای خشکیده و بیخون و مرده ...» (ص 401)
توصیف قیافه ننه همیشه به همین نحو است،
و حتی بیبی و زنهای همسایه. هدهد خانم، زنی است که شوهرش او را طلاق داده
چون عاشق زن دیگری شده. او یک دختر و یک پسر دارد. هدهد برای مادر شریف، درد دل میکند و از شوهرش که خیلی دوستش داشته حرف میزند.
«درویشیان» در
مقابل مادر، از پدر هیچگاه تصویر خوبی ندارد، پدر غول بیشاخ و دمی است که هم، مادر و هم بچهها از او میترسند. اما احترام
به پدر تا آخر عمر، در نهاد اوست. در واقع نماد یک جامعه پدرسالار در این رمان
به چشم میخورد.
البته نقش فقر در روابط زن و مرد، بیتأثیر
نیست و این در رمان به طور مستقیم بازگو میشود. چنانکه در صفحات قبل گفته
شد، ظلم پدر به مادر، کارکرد سیاسی پیدا میکند.
منابع
1. سالهای
ابری؛ تهران: نشر چشمه؛ چاپ چهارم؛ 1379.
2. کازرونی،
جعفر؛ آثار علیاشرف درویشیان در بوتههای نقد؛ تهران: انتشارات ندای فرهنگ؛
چاپ اول؛ 1377.
3. میرصادقی، جمال؛ ادبیات داستانی؛
تهران: مؤسسه فرهنگی ماهور؛ 1360.
4. میرصادقی،
جمال؛ داستان و ادبیات؛ تهران: انتشارات نگاه؛ چاپ اول؛ 1375.
5. میرصادقی،
جمال؛ عناصر داستان؛ تهران: انتشارات شفا؛ چاپ اول؛ 1366.
6. خندان، رضا؛
گذر از هزار توی واقعیتها؛ نشریه چیستا 159 ـ 158؛ صص 752.
|